«حدود پنج قرن پيش از ميلاد، حکیمانِ بزرگى در يونان پيدا شدند و افكار تازه اى مطرح كردند. معروفترين آنها سقراط و شاگردش افلاطون بود.»[1] «آنها به گناه اوليه اعتقاد داشته و برآن بودند كه جبران آن، مستلزم تزكيه روح از طريق بازگشتهاي مكرر به قالب بشري است. «آنها معتقد بودهاند كه بشر در طی زندگي هاي متوالي اش از مراحل ناداني، نابالغي و پرخاشگري رد ميشود و بايد به مراحل دلرحمي، صبر و تحمل، صداقت، گذشت و محبت برسد.»[2] بر طبق اين عقيده، جسم، “مقبره روح” و زندگانيِ خاكي نيز” محل تزكيه روح” است و روح یا نفس در اين عالم، ضمن بازگشتهاي پياپي بايد به تزكيه كامل دست يابد. «در دیدگاه آنها، ارواح، موجوداتی ملکوتی و الهی بودند که به دلیل گناهی که انجام داده اند، از مبداء و وطن اصلی خود تبعید شده، و به زمین که جایی ناخوش و دردآور است فرستاده شده اند، و راه رهایی ارواح از این تبعیدگاه و بازگشت به اصل حقیقی شان که عالم الوهیَت است، تزکیه و تصفیه نفس است.
«افلاطون، نقل می کند که در ابتدای آفرینش، خدای صانع، ارواح را به تعداد ستارگانِ ثابت، در عالم پدیدار می کند و طبیعتِ جهان را به این ارواح – که تعداد مشخص و ثابتی دارند – نشان می دهد و به آنها می گوید که قرار است در اجسام و بدنهایی هبوط کنند. آنگاه، قوانین و قواعدی را به ارواح اعلام می دارد و زندگی در عالم ماده و شرایط و چگونگی رشد و کمال در آن و راهکارِ رها شدن از زندگی مادی را نیز به آنها آموزش می دهد.
نخستین نکته ای که خداوند صانع به ارواح اعلام می دارد آن است که همه این ارواح، از نظر خلقت، قابلیت، توانایی و درجه وجودی با هم برابر آفریده شده اند و کمترین بی عدالتی در حق آنها صورت نگرفته است. در زندگی اول نیز، شرایط و وضعیت برابری در سر راه آنها قرار خواهد گرفت. حال، این به عهده خود ارواح است که بتوانند با امکاناتی که در اختیار آنها قرار دارد، به سمت رشد و تکامل حرکت کنند. در تولد نخستین، همه آنها در شرایط برابر و وضع برابر قرار داده می شوند، تا از طرف او که استاد سازننده جهان است، کمترین بی عدالتی درباره هیچ یک از آنها نشده باشد».[3]
آنها معتقد بودندكه «حياتِ دوباره، براي نفسي لازم است كه ناقص باشد، و گفتهاند كه: سببِ پيوند نفس با بدن، طلب كمال است به واسطه بدن، چنانكه بعضى از حكماى يونان [گفتهاند] كه نفس فرود آمد تا خود را برسازد و ساز و كارِ رستگارى حاصل كند.»[4]
«افلاطون در عين اعتقاد به بازگشت روح، سرنوشت ارواح را بعد از مرگ وابسته به رفتارشان در اين جهان مي داند. او معتقد بود كه در ابتداي دورِ بازگشت، روح هرگز به قالب حيوان در نميآيد، اما ممكن است در زندگي هاي بعدي، به خاطر اعمال بدي كه در گذشته مرتكب شده دچار چنين مجازاتي شود. زيرا كه نحوه بازگشت، بر اساس “قانون استحقاق“ معين ميگردد. وی به ضرب الاجلي براي دور زندگي هاي متوالي اشاره نميكند اما معتقد است كه روح، تنها زماني به طور قطع از اين دور خلاصي مييابد كه حق سكونت در آسمان نصيبش شده باشد.[5] به عقيدة او: «كساني كه فلسفه (يا به عبارتي معرفت) آنها را به اندازه كافي تطهير كرده باشد، براي همیشه بدونِ (نياز به) بدن، زندگي خواهند كرد.»[6]
بر همین اساس، استدلالِ آنها در ردِّ و قباحتِ عملِ “خودكشي” اينچنين است: “از آنجائيكه حيات؛ بخششي الهي است، مرگ نيز رهايي الهي است و فقط خدا حق دارد كه (جان) را از ما بگيرد. پس وظيفة ما اين است كه تا وقتي زنده هستيم، تا آنجا كه ممكن است معاشرِ بدن نباشيم و جز به قدر ضرورت با بدن اُنس نگيريم تا اينكه خودِ خدا ما را برهاند. زيرا كه عدمِ معاشرت با بدن و مأنوس بودن با آن، جز به قدرِ ضرورت، ما را تا حدِ امكان به معرفت نزديك مي سازد.
به اعتقادِ او، كساني كه “سه زندگي“ پي در پي را به درستكاري و اعتدال و مراقبه گذرانده باشند، حق خلاصي از دورِ پيدايش را به دست مي آورند. اما وی به مرحله واسطي ميان زندگي ها قائل است كه در طي آن هر روحي- بعد از زندگيِ اول- مورد داوري قرار مي گيرد تا معلوم شود كه جاي موقتيِ او در آسمان است و يا در زيرِ زمين.
فیثاغورث[7] نیز بر این عقیده بود که: روح از طریق بهترین و برترین نحوه زیستن، ممکن است سرانجام از همه ابدان و از چرخه زایش های دوباره، نجات یابد و با فانی شدن در روحِ جهانی، ازلی و الهی که به آن تعلق دارد، به سعادت نهایی برسد. او می گفت: ممکن است روح، در طی یک زندگی جسمانی، نتواند قابلیت های مورد نیاز خود را برای عروج به سوی حقیقت، کسب نماید. بنابر این، ناچار است برای کسب این کمالات، مجدداً تولد یابد تا بتواند بدین وسیله، کمالات لازم را بدست آورد.[8]
از منظر فیثاغورث نیز دلیل بازتولد و یا “زندگی های متوالی” می تواند مجازات و کیفر اعمال انسان در زندگی پیشین و نقص هایی باشد که هنوز در او باقی مانده است. ضمناً جسم جدیدی که روح در زندگی بعدی در آن تولد می یابد، بنابر اعمال و الگوی رفتاری آن روح در زندگی پیشین تعیین می شود.[9] اگر شخصی در زندگی اش، از حدود انسانی خارج شده باشد، حتی ممکن است در زندگی بعدی در قالب یک حیوان متولد شود. اما در این میان، قانون جزا و عقوبت، وی را به کشیدن بار همان محنت ها و عذاب هایی محکوم می سازد که خود بر دیگری روا داشته است. تقوا نیز اساساً همان تزکیه نفسی است که روح را از بند تن آزاد می کند. اما این باززایش ها و زندگی های متوالی ابدی نیست و تنها تا هنگامی ادامه دارد که روح انسان به کمال وجودی خود دست یابد. آنگاه از بند جسم و چرخه زندگی های متوالی رها شده و در عالم الهی، به زندگی ابدی دست خواهد یافت. از اینرو، فیثاغورث بر این عقیده بود که: جریان نامتناهی زندگی های متوالی قطع نمی شود، مگر با یک زندگی کاملا پرهیزگارانه.[10]
«با توجه به این آموزه ها، زندگی همراه با تهذیبِ نفس، با نوعی خوش بینی و آینده ای روشن همراه است و این مطلب با محتوای برخی مذاهب تناسخی که معتقدند روح، هرگز از چرخه زندگی های متوالی رها نمی شود، تفاوت بسیاری دارد.” بنابر همین مطلب، در نظر افلاطون روح های گناهکار به دو دسته تقسیم می شوند:
دسته اول: روح هایی که مرتکب گناهان بسیار بزرگ و جنایات عظیم شده اند و دیگر قابل مداوا نیستند.
دسته دوم: روح هایی که گناهان بزرگ مرتکب شده اند، اما به هرحال قابل علاج اند.
روحهای گناهکارِ دسته اول برای همیشه به تارتاروس (دوزخ) فرستاده می شوند و تا ابدیت آنجا در عذاب خواهند بود و هرگز نجات نخواهند یافت و دیگر اجازه بازگشت به زمین و باززایش در جسم جدید به آنها داده نخواهد شد.[11] او می گوید: ارواحی که به سبب آلودگی به گناهان بزرگ مانند غارت پرستشگاه ها و کشتار بی گناهان، مداوا ناپذیر شده اند، به تارتاروس ریخته می شوند و از آن رهایی نمی یابند.
اما روحهای گناهکار دسته دوم، که اگرچه مرتکب گناهان کبیره شده اند، اما امید به اصلاح و علاج آنها وجود دارد. این روحها را نیز ابتدا به رودخانه تارتاروس(دوزخ) می ریزند، اما پس از مدتی که در آنجا عذاب می کشند، آنها را از آن خارج ساخته و به رودهای دیگر می اندازند تا بتوانند از کسانی که به آنها بد کرده اند، حلالیت بطلبند. اگر ارواحی که در حق آنها ظلم صورت گرفته، آنها را ببخشند، عذابشان در عالم برزخ به پایان می رسد و آنها را روانه جایی می کنند که مجدداً در جسم جدیدی، فراخور حالشان، متولد شوند. اما اگر مورد بخشش قرار نگیرند، دوباره آنها را به تارتاروس(دوزخ) برمی گرداندند تا مجدداً مدتی عذاب ببینند. این چرخه، تا زمانی که مورد بخشش قرار نگیرند، ادامه خواهد داشت؛
” آنان که گناهانی بزرگ دارند و با این همه قابل علاج اند، مانند کسانی که در حال خشم به پدر و مادر خویش بدی روا داشته یا دست به خون دیگران آلوده اند، به تارتاروس ریخته می شوند و پس از یک سال، موجی آنها را به بیرون می افکند، و قاتلان به “کوکوتس” و آنان که پدر و مادر خود را آزرده اند به “پیریفلگتون” ریخته می شوند و چون به دریای آکروس نزدیک می شوند، با ناله و فریاد از ارواح قربانیانِ جنایات خود استمداد می کنند و از آنها می خواهند تا دستشان را بگیرند و به میان دریا ببرند. اگر آن ارواح راضی شوند، رهایی می یابند و عذابشان به پایان می رسد، وگرنه باز به تارتاروس برمی گردند و از آنجا به رودهایی دیگر می افتند و این وضع، پیوسته تکرار می شود تا سرانجام، روزی، ارواح کسانی که از آنان بدی دیده اند راضی شوند».[12]
افلاطون نقل می کند که ارواح، پس از جدا شدن از جسم، وارد فضایی برزخ گونه می شوند و در آنجا در مورد اعمالشان، داوری صورت می گیرد. ارواح نیکوکار برای دریافت پاداش به فضایی نیکو در آسمان، و ارواح بدکار برای چشیدن کیفر، به فضایی ناخوشایند در اعماق زمین، فرستاده می شوند:
او می گوید: “در اعماق آسمان؛ دو دریچه متصل به هم در روی زمین بود که به زمین راه داشت و در برابر آنها، دو دریچه دیگر بود که به هم می پیوست. در میان آن دو جفت دریچه، داورانی نشسته بودند که درباره نیک و بد اعمال مردگان داوری می کردند. حکمی را که درباره عادلان می دادند بر لوحی می نوشتند و لوح را به سینه آنان نصب می کردند و آنان را به سمت راست می فرستادند تا راه آسمان پیش گیرند. ظالمان را هم لوحی که شرح کارهای نکوهیده آنان بر آن نوشته بود بر پشت می آویختند و به سمت چپ می فرستادند و به اعماق زمین روانه می کردند. [13]
به عقیده سقراط و افلاطون؛ ارواح کمال نیافته و مقصّر، در جسم یکی از حیوانات، تولد می یابند: آنها معتقد بودند: «روحی که هرگز نظری به حقیقت نیافکنده است، نمی تواند در قالب آدمی درآید». بنابر این، در حیات مجدد به شکل حیوانی که شباهت هایی نیز به انسان دارد مسخ می شود.
در نظر او” پرندگان، از مسخ شدگان مردانی به وجود آمده اند که شریر نبودند، ولی سبکسر بودند. آنها به امور آسمانی علاقه داشتند، ولی بر اثر ساده لوحی گمان می کردند که مطمئن ترین راه شناختن این امور، این است که آنها را با چشم سر ببینند. … حیوانات برّی(خشکی) در نتیجه تغییر صورتِ مردانی به وجود آمدند که هیچگونه عشقی به دانش نداشتند و هرگز در صدد تحقیق در جهان برنیامدند و از حرکات دَورانی سر خود کوچکترین استفاده ای نکردند، بلکه تنها آن قسمت از روح که در سینه جای دارد را پیشوای خود ساختند و چون به این ترتیب با زمین خویشی یافتند، سر و اعضای عالیه آنها به سوی زمین کشانده شد تا بتوانند تکیه بر زمین کنند …. بعضی دارای چهارپا شدند، و خداوند به بعضی دیگر که بی خردتر و پست تر از دیگران بودند، پاهای بیشتری بخشید تا هرچه بیشتر به سوی زمین کشانده شوند.
اما جاندارانی که بی خردتر از همه انواع دیگر بودند، خود را بکلی به زمین چسباندند و چون در این حال دیگر احتیاجی به پا نداشتند، بی پا به دنیا آمدند و بر روی زمین خزیدن گرفتند. نوع چهارم جانداران، یعنی حیوانات آبی، بر اثر مسخ شدنِ بی خردترین و نادان ترین مردمان به وجود آمدند، آنها حتی لیاقت نفس کشیدن را نیز ندارند؛ زیرا روحشان از هیچ بی نظمی و عیب و لکه ای عاری نبود. از اینرو، خداوند آنها را به اعماق آبها انداخت تا به جای هوای صاف، از آب گل آلود تنفس کنند. به این ترتیب، نسل ماهیها و صدف ها و سایر جانوران آبی به وجود آمد که چون به پست ترین پایه نادانی افتاده بودند، مسکنشان در پست ترین جاها معین گردید. به همین ترتیب، امروز نیز مثل آن زمان، همه انواع جانداران به یکدیگر تبدیل می شوند و برحسب اینکه به خرد یا بی خردی گرایند، به صورتی که مناسب با وضع درونی شان است در می آیند».[14]
این به خاطر آنست که”میلها و هوسهایی که از تن پیشین در آنها (ارواح) مانده است، آنها را به سوی تنی که اسیر آنگونه هوس هاست می کشاند… ارواحی که در خوردن و آشامیدن اندازه نگاه نداشته اند، به تنِ خران یا جانورانی مانند آنها می گرایند… ارواحی که به ستمگری و جاه طلبی و غارت و خونریزی خو گرفته اند، در کالبد گرگها و بازها و کرکس ها در می آیند».[15]
افلاطون در کتاب جمهوریتِ خود می گوید: ارواح گناهکاری که از دوزخ نجات می یابند، به همراه ارواح میانه و ارواح پاک که آنها نیز مکافات و پاداش اعمالشان را دیده اند، مجدداً همراه راهنمایانی به فضایی از برزخ برمی گردند تا برای بار دیگر در جسم تازه ای در روی زمین تولد یابند.
هر روح با توجه به اعمال و رفتار زندگی های قبلی و همچنین قابلیت و جایگاه روحی اش، حق گزینش و انتخاب جسمی جدید را دارد.
او برای تشریح و تبیین مسأله زندگی های متوالی و خصوصاً مبحث انتخاب جسم جديد و حق انتخاب جسم توسط خود ارواح، از روایت زندگی عارفی به نام” اِر ” یاری می جوید.
در این روایت، چنین آمده است که «اِر» در میدان جنگ کشته می شود. «پس از ده روز که اجساد کشتگان را بر می داشتند، دیدند با این که همه جسدها روی به پوسیدگی نهاده، جسد او همچنان تازه است. جسد را به خانه اش آوردند و روز دوازدهم که روی تل هیزم نهادند تا بسوزانند، «اِر» زنده شد و برخاست و آنچه در جهان دیگر دیده بود، حکایت کرد که ….. .
ارواح پس از طی دوره معینی(هزار سال)، دوباره به مکان برزخ گونه برگشت داده می شوند و همدیگر را ملاقات می کنند تجربیات، شادیها و غمهایی را که در این مدت دیده اند، برای یکدیگر بازگو می نمایند؛ دسته نخستین، گریان و زاری کنان از رنجهایی که در زیر زمین گذاشته بودند، کشیده بودند و از سفر هزارساله مشقت باری که پشت سر گذاشتند حکایتها می کردند و ارواحی که از عالم بالا آمده بودند، از خوشی های بی کران و زیباییهای وصف ناپذیری که در طی سفر آسمانی خود دیده بودند، سخن می گفتند.
ارواح، مدتی در این فضا می مانند و استراحت می کنند و سپس، همراه یکدیگر، وارد فضای دیگری از برزخ می شوند که ستون عظیمی از نور در آن وجود دارد و به صورت عمودی از بالا به پایین می تابد و آسمان و زمین را به هم متصل می نماید. در مرکز این روشنایی عظیم، فضای شگفت آور دیگری وجود دارد که ترکیبی از چرخ ها و دوک هاست و می تواند تمثیلی از شکل گیری تقدیر زندگی ها باشد که توسط فرشتگان آماده می شود.
در این فضا، روحها را در یک صف، مرتب می کنند. سپس، انواع زندگی های زمینی را که این ارواح می توانند آنها را انتخاب کنند به ایشان عرضه می دهند. تعداد زندگی های قابل انتخاب، بسی بیشتر از تعداد ارواح موجود در آن مکان است. در ادامه، ارواح به ترتیب و بر اساس شماره هایی که از قبل به آنها داده شده است، پیش می آیند و از میان زندگیهای موجود، به دلخواه خود، یک زندگی را انتخاب می کنند. بدین ترتیب، این خود ارواح هستند که جسم جدید، نوع زندگی و به اصطلاح، سرنوشتشان را انتخاب کنند و حتی در این مورد نیز روح انسان دارای حق انتخاب و اختیار است. از این رو، در آینده نمی تواند خداوند را به خاطر جسمی که برای او درنظر گرفته، سرزنش کند؛ زیرا خود روح در انتخاب آن دخالت داشته است.
انواع زندگی های زمینی، در بین پیشنهادها وجود دارد. از زندگی های انسانی تا زندگی های حیوانی؛ از زندگی در قالب پادشاهان جابر و ستمگر تا زندگی در جسم انسانهای تنگدست؛ از زندگی در قالب انسانهای نیک نام تا انسانهای گمنام. در این مرحله، این به عهده روح است که انواع نمونه های زندگی را مشاهده کند و از میان آنها یکی را برگزیند:
نمونه زندگی های گوناگون در میان آنها دیده می شد، چه زندگی جانوران و چه زندگی آدمیان. مثلاً از زندگی فرمانروایان مستبد نمونه هایی بود… همچنین، نمونه هایی از زندگی مردان نیکنام دیده می شد… نمونه هایی از زندگی مردان گمنام و زنان نیز پیدا بود… خصوصیات ظاهری نمونه ها نیز بی آنکه ترتیب خاصی رعایت شود در کنار یکدیگر قرار داشتند و دارای صفات و عوارض گوناگون بودند، مانند تنگدستی، بیماری و تندرستی.
افلاطون در ضمن نقل روایت، چند نکته را متذکر می شود. نکته نخست اینکه اگرچه بر اساس قرعه به ارواح شماره هایی داده می شود که طبق آنها در انتخاب جسم جديد، تقدم و تأخر وجود دارد، اما این موضوع در انتخاب ارواح، تأثیر چندانی ندارد؛ چرا که همانطور که ذکر شد، همواره «شماره نمونه های زندگی، بیش از شماره ارواح است».
علاوه بر این، اگر ارواح بخواهند بر اساس تفکر، تعقل و تجربه زندگی های گذشته خود، گزینه درست را انتخاب کنند، امکانِ این گزینش صحیح، همواره، برای همه آنها وجود خواهد داشت. کسی هم که در پایان صف جای دارد و نوبتش پس از همه ارواح است، اگر در انتخاب شیوه زندگی از خِرَد پیروی کند و زندگی را به جدیّت و مراقبت به پایان برد، سرانجام نیکی خواهد داشت. بنابراین، کسی که در آغاز صف جای دارد، نباید شتاب کند و آنکه پس از همه می آید نیز نباید نگرانی به خود راه دهد.
مسأله آنجاست که اکثر ارواح، بدون تفکر عمیق و با عجله، از میان گزینه های موجود، جسم جدید خود را انتخاب می کنند؛ البته این موضوع به دلیل کم تجربگی و کمال نیافتگی ارواح است. ارواح با تجربه و کمال یافته تر، به دقت و همراه با تفکر در میان گزینه های موجود به کنکاش می پردازند و سعی می کنند گزینه ای را انتخاب نمایند که در خدمت رشد و کمال آنها باشد. افلاطون از هر دو شیوه انتخاب، یاد می کند؛ هم شیوه انتخاب روح نادان و حریص و هم شیوه انتخاب روح آگاه و فهمیده. نخستین کسی که قرعه به نامش اصابت کرده بود، زندگی فرمانروایان مستبد را برگزید؛ زیرا چنان نادان و حریص بود که نمونه های دیگر را ندید و از سرنوشتی که در انتظار ستمگران است، غافل ماند و هیچ درنیافت که اگر این زندگی را برگزیند، فرزندان خود را خواهد کشت و قومی را به روز سیاه خواهد نشاند.
از اینجا درمی یابیم که اگرچه ارواح در انتخاب جسم جدیدشان حق گزینش دارند، اما معمولاً با توجه به خصایص و ویژگیهایی که در وجود آنها نهادینه شده است، اقدام به انتخاب می کنند! یعنی، روحی که هنوز از حرص، حسد، کینه و شهوت تصفیه و تزکیه نشده است، اصلاً توانایی انتخاب زندگی در قالب فیلسوف یا حکیم یا یک انسان آزاده را ندارد، و نهاد ناقص او، وی را به سوی انتخابهای اشتباه، سوق می دهد. درک این موضوع، خیلی حائز اهمیت است؛ زیرا همانگونه که قبلاً اشاره شد، یکی از دلایل زندگی های متوالی ارواح، کیفر و تنبیه است.
در ظاهر به نظر می رسد که اگر ارواح در انتخاب جسم و زندگی جدید خود، حق انتخاب داشته باشند، این موضوع با کیفر و تنبیه سازگار نباشد و در ظاهر تناقض به نظر بیاید. اما با توجه به این حقیقت که هر روح، بر اساس طبیعت نهادینه شده در خود، انتخابش را انجام می دهد، این تناقض، کنار خواهد رفت. مثلاً روحی که سراسر شهوت و خشم بوده و این صفات در او نهادینه شده و هنوز به خودسازی نپرداخته است، در هنگام انتخاب جسم جدید، با اینکه گزینه های فراوانی در برابر خود دارد، اما براساس غریزه و نهاد و شاکله خود عمل کرده، و به جسمی که در ارتباط با شهوات و قوه غضبی است، تمایل پیدا می کند و آن را انتخاب می نماید.
مثالی که افلاطون ذکر می کند دقیقاً دربردارنده همین مضمون است. این روح، نخستین شماره را دارد. یعنی، اولین کسی است که باید زندگی بعدی اش را انتخاب کند، پس بیشترین و بهترین گزینه ها در برابر او قرار دارد، اما چنانکه افلاطون می گوید «نادانی و حرص» بر او غلبه کرده و زندگی «فرمانروایان مستبد» را اختیار می کند. هر چند همین روح، پس از کمی دقت، متوجه اشتباه در انتخاب خود می شود:
«پس از آنکه قسمت خود را به دست گرفت و از سر فراغت در آن نگریست، از انتخاب خود پشیمان شد و به سر و سینه خود کوفتن گرفت و ناله و زاری آغاز کرد».
افلاطون، متذکر می شود که روحهای باتجربه تر و کامل تر که در زندگی های قبلی شان متحمل سختی شده اند در انتخاب موقعیت جدید، عجله نمی کنند و با تعقل و تدبر رفتار می نمایند تا بهترین گزینه را برگزینند. او به عنوان نمونه از «اُودیسه (Odysseus) یاد می کند که آخرین شماره را داشته و آخرین روحی است که باید جسم جدیدش را انتخاب کند، اما از آنجا که از زندگیهای قبلی اش درس گرفته، باهوش و درایت، بهترین زندگی ممکن را انتخاب می کند؛
«واپسین روحی که پیش آمد، اودیسه بود که چون مشقت های زندگی گذشته را از یاد نبرده بود، به جاه طلبی اعتنایی نداشت. از این رو، چندی میان نمونه های زندگی می گشت و در جستجوی زندگی مرد ساده ای بود که بتواند گوشه ای بگیرد و دور از انظار مردم، به سر برد. سرانجام، این زندگی را در گوشه ای نهان از چشم دیگران پیدا کرد و بسیار شادمان شد وگفت: اگر قرعه نخستین هم به نام من می افتاد، زندگی دیگری جز این نمی خواستم.»
بدین ترتیب، مشخص می شود که تقدم يا تأخر نوبت انتخاب جسم و موقعیت جدید، تأثیر چندانی در انتخابها و سرنوشت ارواح ندارد. همچنین دانستیم که اگرچه خود ارواح زندگی بعدی شان را انتخاب می کنند، اما محدودیتها و یا قابلیت های وجودی آنها، نقش بسزایی در انتخاب آنها دارد. از این رو، یک روح ناقص و یا گناهکار، به واسطه جبر وجودی خودش، نمی تواند انتخاب صحیحی داشته باشد، تا زمانی که ناخالصی های درونی اش در اثر زندگی های متوالی، برطرف شود و پله پله، به سمت کمالات، طی طریق کند، تا شاید در زندگی های بعد، بتواند شرایط بهتری را برای خود برگزیند.
نکته حائز اهمیت دیگر آن است که هر زندگی را که روح برمی گزیند، باید سعی کند با توجه به قابلیتهای آن جسم، به بهترین شیوه ممکن رفتار کند. مثلاً کسی که زندگی یک آهنگر یا نجار را انتخاب می کند، اگرچه کلیت آن زندگی را به او نشان می دهند، اما چگونگی برگزاری جزئیات آن زندگی و قراردادنش در مسیر کمال، نیکی و درستکاری به عهده خود اوست. چه بسا روحی در جسمی خوب و مناسب تولد یابد، اما در عمل نتواند از توانایی ها و قابلیتهایی که در آن جسم وجود دارد، درست استفاده کند و عمر را به بطالت بگذراند.
بنابراین، نباید پنداشت که انتخاب جسم توسط ارواح به معنی یک نوع زندگی از پیش تعیین شده و یا سرنوشت محتوم است. موضوع آن است که روح حتی در انتخاب طرح و نمونه جسم خود نیز مشارکت دارد و بعدها نیز همین روح است که می تواند با سعی و تلاش خود، از که این جسم به مثابه ابزاری در دستان اوست، درست استفاده کرده به کمال برسد و یا بر اساس اختیاری که دارد، این ابزار را درست به کار نگیرد و در ادامه حیاتش، دچار پشیمانی، خسران و عذاب شود؛ چنانکه افلاطون، سخن فرشتگان را نقل می کند که قبل از انتخاب جسم جدید به ارواح می گویند: قرار بر آن نیست که سرنوشت به سراغ شما بیاید و شما را بگزیند؛ بلکه شما سرنوشت خود را خواهید گزید. یعنی، چه در انتخاب جسم و چه در شیوه استفاده از آن، صاحب اختیار هستید. و اگر به سمت دانایی و معرفت و دانش حرکت کنید، موفق به گذراندن زندگی عادلانه و نیک خواهید شد، اما اگر به سمت بطالت، جهالت، مال اندوزی و پیروی از شهوات بروید، دچار خسران و نُقصان می گردید.[16]
رویهمرفته می توان گفت که سقراط و افلاطون، هم به مبدأ و هم به معاد اعتقاد داشته اند و این گونه نیست که در اعتقاد ایشان، ارواح تا ابد در چرخه زندگی های متوالی باشند و کیفر و پاداش آنها فقط از این طریق باشد. به عبارت دیگر، نظر سقراط و افلاطون، برخلاف برخی مذاهب است که زندگی های متوالی را ازلی – ابدی می دانند.[17]
[1]– آشنايي با اديان بزرگ – بخش پيدايش فلسفه
[2]– کتاب سفر روح نوشته مایکل نیوتن
[3] – اعتقاد به زندگی های متوالی، بخش اول یونان – ص 165
[4]– ترجمه رسالة الأضحوية، ص: 54
[5]– «رسالة برهانِ چرخهاي افلاطون در (كتابش به نام (فايدون)) در اثباتِ بقاي نفس پس از مرگ» نوشته، دكتر مهدي قوام صفري
[6]– اعتقاد به زندگی های متوالی، بخش اول یونان
[7] – فیثاغورِس یا پیساگوراس یا پیتاگُراس، فیلسوف و ریاضیدان یونان باستان (۵۷۰ پیش از میلاد) بود.
[8] – تاملی در اعتقاد به زندگی های متوالی – جلد اول (یونان) – ص 51
[9] – همان، ص 55
[10] – تاملی در اعتقاد به زندگی های متوالی جلد اول یونان، ص 60
[11] – تشابه با آیه شریفه (وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ) و بر [مردم] شهرى كه آن را هلاك كردهايم، بازگشتشان [به دنيا] حرام است.
[12] – دوره کامل آثار افلاطون، ج 1، ص 556
[13] – چنانکه می بینید، این مطالب مطابق محتوای آیاتی است که در مورد عذاب های پس از مرگ در سوره واقعه بیان شده است
[14] – تاملی در اعتقاد به زندگی های متوالی جلد اول یونان/ فصل چهارم/ سقراط و افلاطون ۱۷۳
[15] – اعتقاد به زندگی های متوالی، بخش اول یونان – ص 165 فصل چهارم/ سقراط و افلاطون ۱۷۷
[16] – اعتقاد به زندگی های متوالی، بخش اول یونان – ص 199
[17] – اعتقاد به زندگی های متوالی، بخش اول یونان – ص 226
دیدگاهها