در این بخش برآنیم که عقیده تناسخ را به طوری کامل بررسی کنیم تا ببینیم که این عقیده تا چه حد با مضمون آیات و روایات اهل بیت (ع) همخوانی دارد و همچنین تلاش بر این است که نقاط تضاد آن با آیات و روایات نیز تبیین گردد.
تناسخ، اصطلاحی است در کلام، فلسفه و عرفان، به معنای انتقال روح از جسمی به جسم دیگر و در لغت نیز از ریشة – نَسَخَ- به معنای برداشتن چیزی و گذاشتن چیزی دیگر به جای آن یا تغییر دادن چیزی به چیز دیگر است و برای اشاره به این معنا تعبیرات دیگری چون عود، نقل، رجعتِ روح و انتقال نیز به کار رفته است. در ابتدا باید دانست که پاسخ بسیاری پرسشها منوط به شناخت صحیح از تناسخِ اصیل، معاد محور و پاک از آلودگیها و گمراهی هاست. زیرا که عقاید تناسخِ انحرافی و کاذب نیز در طول تاریخ؛ بوده است. بر همین اساس، یکی از مشکلاتی که دربارة معاد جسمانی یا همان رجعت مطرح شده، شباهت ظاهریِ آن با نظرية تناسخ است. این شباهت در – بازگشتِ نفس به بدن پس از مرگ و چگونگی آن- مطرح بوده است.
همانطوركه در بخش های پیشین خواندیم، مفهوم تناسخ یا باززایی از دیرباز در بسیاری از ادیان به گونههای متفاوتي بیان شده و همواره يكي از اصول اعتقاديِ اديانِ كهن را تشكيل داده است.. باززایی، ریشه تفاوت انسانها را در اعمال و کردار آنها نمودار میکند. بر طبق این اصل، انسان بارها و بارها به دنيا میآید، اما در طي اين بازگشتها يا سير صعودي پيدا ميكند تا بالآخره، شايستگي بازگشت به سوي مبداءِ خويش (يعني پروردگار) را به دست آورد و يا دچار سير نزولي مي شود كه در اين صورت ممكن است به موجوداتي پست تر نيز تبديل شود (يعني مسخ).
شيخ عزيز الدين نسفي در یک تعریف کلی می گوید: مسخ عبارت از آن است، که نفسی صورتی رها کند، و صورتی دیگر فرود (یا پايينتر) از صورتِ اول بگیرد، یعنی اگر نفس در مرتبه انسانی کمال خود حاصل نکند، و غیر از آن که کمال خود حاصل نکند، همچون بهایم زندگی کند، و به صفات بهایم موصوف شود، و معاصی بسیار کند، بعد از مفارقتِ قالب، باز به مرتبه حیوان غیر ناطق باز گردد، تا در وقت مفارقت قالب، صفت کدام حیوان بر وی قالب باشد، در صورت همان حیوان حشر شود و وقت باشد که از مرتبه حیوان به مرتبه نبات باز گردد، و وقت باشد که از مرتبه نبات به مرتبه جماد باز گردد، و به صورت معادن (جمادات) حشر شود. «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَة»[1] اشارت به این معنی است، و سالهای بسیار در آن مرتبه بماند و «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ»[2] يعني از درکه ئی به درکهئی فرو میرود تا به قدر گناه عذاب کشد، و به قدر جنایت قصاص یابد «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذاب»[3] و چون به درکات دوزخ فرو رود به قدر گناه عذاب کشد، و به قدر جنایت قصاص یابد، آنگاه باز به مراتب برآید، و به مرتبه انسانی رسد. و اگر این نوبت دیگر هم کمال حاصل نکند، و همچون بهایم زندگی کند، به صفت بهایم موصوف شود. و بعد از مفارقت قالب، باز به مراتب فرو رود… و همچنین فرو میروند و بر میآیند تا آنگاه که کمال خود حاصل کنند.
و وقت باشد که نفس انسانی در مرتبه انسانی از قالب مفارقت کند، و کمال خود حاصل نکرده باشد، اما به صفت بهایم هم موصوف نشده باشد. پس، از مرتبه انسانی به زیر نرود، و هم در مرتبه انسانی به صورت انسانی دیگر حشر شود، هم چنین از انسانی به انسانی دیگر نقل میکند تا کمال حاصل کند. اگر در قالب اول نیکی کرده باشد، و راحت رسانیده باشد، در قالب دوم ثواب آن به وی میرسد، و اگر در قالب اول بدی کرده باشد، و آزار رسانیده باشد، در قالب دوم عذاب آن به وی میرسد. و هر نوبت که برود، و باز آید، زیرک تر و مستعد تر باشد. و بعضی کس که بغایت، زیرک و مستعداند، از آن است که بسیار رفتهاند و باز آمدهاند.” [4]
حکمای کهن مثل هِرمس، فیثاغورث، سقراط، افلاطون و حُکمای مصر و ایران و هند و چین مرادشان از تناسخ این است که نفوس ناقص، تجرد نمی یابند، اگر اهل شقاوت باشند به اجسام حیوانی مناسب خود منتقل می شوند و اگر اهل سعادت باشند به اجرام فلکی متصل می گردند.[5]
قبول تناسخ را به اثیرالدین ابهری[6] نیز نسبت داده اند. نجم الدین کاتبیِ قزوینی مشهور به دبیران (متوفی 675)، شاگرد ابهری، از قول او نقل کرده است که پس از مرگ، نفس کامل و مجرد، از هیئتهای پستِ جسمانی به عالم قدس می رود، نفسِ کامل اما مجرد نشده مدتی عذاب می کشد تا این هیئتها در وي از بین برود، اما نفس ناقص، محتاج به بدن دیگری است. زیرا کمالات نفس، وابسته به بدن است و نفس برای تحصیل کمالات، به بدن تعلق میگیرد.
بنابر این، نفسِ ناقصِ خالی از هیئت های پست، ممکن است در عذاب بماند تا تصفیه شود و هم ممکن است که به بدن دیگری تعلق بگیرد. نفس ناقصِ آلوده به رذایل نیز ممکن است در عذاب بماند و هم ممکن است که به بدن حیوان تعلق گیرد.
تردیدها در رد تناسخ و ضعیف بودن ادلة نفیآن، به همراه پیدایش طریقه ها و فرقه های معتقد به تناسخ در دورة متأخر اسلامی، واضع حکمت متعالیه- ملاصدرا – را با وضع خاصی روبرو کرد. او از سویی تناسخ را بنا به -اصول اعتقادی خود!!- مطلقاً رد میکرد و از سوی دیگر با سنّت (و رواياتي) روبرو بود که به گمان وی از انبیای کامل و اولیای واصل و اکابر فلاسفة گذشته بر جای مانده است و ظاهر آنها دلالت بر صحّت تناسخ دارد. این شد که ملاصدرا به ناچار به تأویل این سنّت و تفسیرِ گفته های منسوب به افلاطون و سقراط و دیگر حکمای باستان پرداخت. او در تلاش برای اثبات معاد جسمانی چنین استدلالی دارد: نفس، صورت بدن است و تشخّص بدن به نفس است، بنابراین لازم نیست که در آخرت عین همین مادّة دنیوی بازگردد تا مشکل –اعادة معدوم- پیش بیاید.[7] به این مفهوم که جسمی که معدوم شد، دیگر قابل بازگشت نیست. با این توضیح، ملاصدرا ناخواسته بازگشت به جسم را – که در قرآن کریم به آن اشاره شده – با تئوری ساختگی خود منتفی نمود!!
اما یکی از دانشمنداني كه آراء و عقايدِ ملاصدرا را نقد کرده اند، ملا مدرس زنوزي است. او عقايدي را مطرح نمود كه انديشه ملاصدرا را تا حدودي اصلاح كرد. او اثبات نمودكه نفس انسان، حقيقت وجود وي است؛ به اين معنا كه اندام جسمانيِ وي پايين ترين مرتبه نفس است و عقل وي بالاترين مرتبه نفس انسان مي باشد. با اين حساب، بر طبق آيات شريفه قرآن كريم در معاد جسماني؛ نفس انسان با همين جسم خاكي– كه جُزوي از نفس اوست- محشور مي گردد نه در قالب مثالي و يا جسم برزخي كه ملاصدرا آن را بيان كرده است و این امر مسلماً احتمال وجود تناسخ و رجعت های متوالی را تقویت می کند. زیرا به قول شیخ اکبر محی الدین ابن عربی: « تا آدمي از مراتب جمادي و نباتي و حيواني بيرون نيايد، به كمال مراتب انساني- كه اجلّ مراتب وجود است – نرسد، و تا آيينه دل از كدورت وجود ماسِواي حقّ پاك نگردد، مشروقه ( و محل طلوع) آفتابِ جمال و جامِ جهان نماي ذات متعاليُ الصِّفات نگردد.»[8]
*****
اکنون زمان آن فرا رسیده تا با توجه به حضور فراگیر مفهوم بازگشت های متوالی در ادیان پیشین، روایاتی که از معصومین (ع) در باب اثبات رجعت و (به ظاهر) نفی تناسخ آمده است، دوباره مورد بررسی قرار گیرد تا از لابلای آن اجزای حقیقت با یکدیگر پیوند یابند. در مورد روایاتی که در نفی تناسخ نقل شده باید به دو مورد اشاره کرد؛
اولا؛ اینکه باید بدانیم روایات یا نقل قول راویان از معصومین (ع)؛ پیش از قرآن، ملاک، میزان و حجت شرعی نیست. بلکه تنها و تنها قرآن است که دارای این ویژگیها می باشد و چیزی را که قرآن نفی و انکار ننموده؛ ما نمی توانیم و نباید آن را نفی و انکار کنیم.
دوّما؛ بفرض صحّتِ روایات و حفظ کامل و دقیق راویان در امانتداری پس از معصومین (ع)؛ نفی و انکار چنین تناسخ کفرآمیزی به –تناسخ خدا محور– که بر مفهوم قرآنی –رجعت– کاملا منطبق است ارتباطی نخواهد داشت.
ثالثا؛ مخالفان تناسخ، خود، انواع و اشکال متنوعی از تناسخ را؛ برشمرده اند. حال بفرض صحت و امانتداری در نقل روایات؛ باید دید که نفی و انکار تناسخ در این روایات؛ متوجه کدام نوع و شکل آن بوده است؟
قبل از هر چیز باید گفت که “تناسخِ بی نهایت” و بی هدف را نیز اگرچه به برخی نسبت داده اند، اما به گفتۀ “شهرزوري” نام و نشانی از این کسان سراغ نداریم و گویا اگر هم کسانی چنین دیدگاهی داشته اند اکنون وجود ندارند.[9] البته در تاریخ حتی برخی مادیّونِ منکِرِ خدا نیز از عقیدۀ تناسخ بهره گرفته اند و تناسخِ تحریف شده و انحرافی خود را ساختند. پس همانگونه که نمی توان با نفی و انکار ادیان ضاله و باطله؛ اصل ” دین ” را نفی و انکار کرد؛ با نفی و انکار تناسخِ تحریف شده و انحرافی نیز نمی توان اصلِ قانونِ ” زندگی های متوالی ” را نفی و انکار نمود.
حال باید دید که در کدام آیه در قرآن و در کدام حدیث از معصومین (ع)؛ ” تولّد دوباره ” نفی و انکار شده است؟ هَاتُواْ بُرهَنَكُم إِن كُنتُم صادِقِينَ [10]. باری؛ آن تناسخ؛ با چنان توصیفی در روایات که موجب کفر و الحاد است؛ قطعاً مورد نفی و انکار ما نیز هست.
بر اساس برخی داستانهای گزارش شده در قرآن کریم، رجعت –که خود نوعی تناسخ محسوب می شود- در امتهای پیش از اسلام نیز رخ داده است. در آیات ۵۵ تا ۵۶ سوره بقره به رجعت عدهای از قوم موسی اشاره شدهاست که خواستار دیدن خداوند بودند. در تفاسیر شیعه و سنی، اتفاق نظر وجود دارد که هفتاد تن از بنیاسرائیل که بر اثر صاعقهای از دنیا رفتند و به اراده الهی به دنیا رجعت کردند. در آیه ۷۲ و ۷۳ سوره بقره، به داستان مرگ مردی توسط خاندانش اشاره شده است که پس از دستور خداوند در خصوص قربانی کردن گاوی با مشخصات معین، زنده شد تا قاتل خویش را معرفی کند. در آیه ۲۴۳ سوره بقره نیز به رجعت گروهی از بنیاسرائیل اشاره شده که با دعای ارمیای نبی، زنده شدند. در آیه ۲۵۹ سوره بقره، به داستان زنده شدن عُزَیر پیامبر (ع) اشاره شده است. در آیات ۴۹ سوره آل عمران و ۱۱۰ سوره مائده، نیز به زنده شدن مردگان به دست عیسی (ع) به اذن الهی اشاره شدهاست. در روایات نیز به وجود امر رجعت پیش از اسلام نیز اشاره شده؛ همانطور که امام علی (علیه السلام) تحت روایتی فرمود:
«عُزَیر (ع) در حالیکه همسرش پا به ماه بود، خانواده را ترک گفته و از شهر خود خارج شد. او در این هنگام پنجاهساله بود. پس زمانیکه خداوند او را به سبب خطایش به بلا مبتلا کرد، صد سال او را میراند. سپس او را برانگیخت. پس او به نزد خانوادهاش بازگشت درحالیکه پنجاهساله بود و فرزندش در حالیکه صد سال داشت به استقبال او آمد. خداوند عُزیر (ع) را به صورت و ظاهر همان عُزیر (ع) قبل از آنکه بمیرد، برگرداند [درحالیکه] چیزی [به عمر او] اضافه نشدهبود». … پس امیرالمومنین (ع) به پرسش کننده (ابنکواء) گفت: «از مسئلهای که برایت پیش آمده سؤال کن».
اوگفت: «برخی از یاران تو میپندارند که پس از مرگ بازمیگردند».
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «تو به ایشان چه گفتی»؟
گفت: «من به چیزی که شما میگویید، ایمان ندارم».
پس حضرت فرمود: «وای برتو! خداوند عزّوجلّ قومی را بهخاطر گناهانشان به بلا گرفتار کرد و جان آنها را پیش از فرارسیدن اجلی که برایشان تعیین شده گرفت. سپس آنان را به دنیا بازگرداند تا تمام ارزاق خود را بگیرند و پس از آن، آنها را میراند». اما این سخنان بر او گران آمد و راه به جایی نبرد.
پس امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود: «وای بر تو! خداوند در کتابش … دربارهی عُزیر آنجا که خبر داد و فرمود: کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ و بهسبب گناهش صد سال او را میراند؛ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ سپس به دنیا بازگرداند؛ فَقالَ کَمْ لَبِثْتَ فَقالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ[11] پس هیچگاه در قدرت خداوند شک نکن»![12]
همانطور که می بینیم، حضرت در این روایت سعی بر این دارد که شبهه مطرح شده برای پرسشگر را رفع نماید و رجعتِ نفس به بدن را برای او عادی سازی نماید. بنابر این، بازگشت به جسم – حتی به شکل مرگ موقت – نیز در کلام امیر مومنان از اقسام رجعت محسوب می شود و بالطبع با عقیده تناسخ بسیار شباهت دارد. حتی در روایتی پرسش کننده ای با خجالت از امام صادق (ع) در مورد -زندگی های دوباره- می پرسد؛ و امام (ع) نیز به بهترین شکل به او پاسخ می دهد؛
ابی صباح گوید: از امام صادق (ع) سوال کردم که: فدایت شوم، سخت است که آن (موردِ سوالم) را نام ببرم.
حضرت فرمود: در مورد –زندگی های دوباره (کرّات)- از من میپرسی؟
گفتم: آری.
حضرت فرمود: این امر، نشانِ ( قدرت) است و آن را انکار نکردند مگر فرقه قدَریّه[13]، تو نیز آن را انکار مکن….[14]
شبهات مربوط به رجعت و تناسخ حتی در عصر امامان (ع) نیز ادامه داشته، تا جایی که پرسشهایی در موارد فوق از امام رضا (ع) نیز انجام شده است؛ آنجایی که به دستور مامون خلیفه عباسی، مجلسى با حضور فقها و فيلسوفان فرقه ها و ادیان مختلف، در حضور امام رضا عليه السلام تشكيل شد، و خودِ مامون نيز در مجلس شركت نمود.
“مامون در خلال جلسه عرض کرد: ای پسر رسول خدا (ص) نظر شما درباره – رجعت – چیست؟
امام فرمود:« رجعت حق است؛ در میان امتهای پیشین بوده ، و قرآن نیز از آن سخن گفته است ، و رسول خدا (ص) نیز فرمود: “در این امت همه آنچه در امتهای قبل بود، بدون کم و کاست نیز هست” … [15]
سپس مامون عرض کرد: پس شما درباره –تناسخ- چه می گویید ؟ »
امام فرمود:«کسی که معتقد به تناسخ باشد به خدا کافر شده و بهشت و دوزخ را انکار کرده است.
مأمون باز عرضه داشت:« پس شما درباره -مسخ شدگان- چه می گویید؟»
امام فرمود:« آنها قومی بودند که خداوند بر آنها غضب کرد و آنها را به صورت ( میمون و خوک ) مسخ نمود ،و پس از سه روز مُردند و نسلی از آنها برجای نماند. اما آنچه در دنیا از میمون و خوک و . . . وجود دارد که نام مسخ شده بر آنها نهاده اند، مانند سایر حیواناتِ حرام گوشت هستند و خوردن گوشت آنها حرام است.»[16]
همانطور که می بینید، مأمون به جهت اینکه بتواند امام (ع) را در چالش بیافکند تا شاید بتواند آنحضرت را درمانده سازد، ابتدا در مورد – رجعت- پرسش می کند و پس از پاسخ زیرکانه امام، به سراغ – تناسخ – می رود تا شاید بتواند از نزدیکی فوق العاده این دو مفهوم سوء استفاده کند و امام را به جُرم اعتقاد به تناسخ با مشکل مواجه کند. ولی آنحضرت با هوشیاری معنوی و تقیه ای به جا، تنها به تفاوت عمده عقیده تناسخ با رجعت اشاره می کند، یعنی؛ عدم اعتقاد به وجود خداوند و تکذیب بهشت و دوزخ، در تناسخ انحرافی.
مأمون اکنون که درمانده شده، دست به دامن مفهوم – مسخ – می شود تا شاید بتواند از این طریق به خیال خود امام (ع) را درمانده سازد. او که خود حقیقت را درک نکرده، از امام (ع) می پرسد: (شما که تناسخ را رد می کنید) پس نظرتان در مورد – مسخ- چیست؟
پاسخ امام (ع) نیز باز به شکلی واضح حقیقت رجعت و تناسخ صحیح را برملا می کند. حضرت از طرفی می فرماید که مسخ شدگان نسلی از خود بر جای نگذاشتند و توالد نیز نداشتند. اما در ادامه می فرماید که موجوداتی که اکنون مشابه آنها هستند همه در سلک همان موجودات مسخ شده هستند، به همین دلیل خوردن گوشت آنها حرام است و این یعنی که این موجودات مسخ شده نیز پیش از این مرتکب همان گناهان شده بودند و اکنون در زندگی دوباره خویش با عقوبت مسخ روزگار می گذرانند.
نکته جالب توجه اینکه همه ما می دانیم؛ حیوانات مذکور همیشه زاد و ولد دارند و دارای فرزند هستند. بنابر این، به این نتیجه می رسیم که حیوانات متولد شده از آنها – حداقل در بیشتر موارد- نیز به طور قطع مسخ شده هستند و در زندگی مجدد خود نیز به این عقوبت سنگین دچار شده اند.
همانطور که ملاحظه می شود، رد تناسخ در این روایت نیز تنها ناظر به کفرآمیز بودن پاره ای از عقاید اهل تناسخ است، و الا بازگشت دوباره به حیات دنیا، فصل مشترک هر دو عقیده تناسخ و رجعت است. زیراهمانطور که مىدانيم –هم رجعت (در اعتقادِ شيعه) و هم تناسخ- هر دو در اصل بازگشت روح به جسم و زندگى دوباره مشترک اند. از اینرو، در بین روایاتِ اخیر که در یکی، امر رجعت تأیید شده و در دیگری تناسخ، باطل شمرده شده است، باید به دنبال حقیقتی جامع و تعریفی دقیق از رجعت و تناسخ باشیم.
مخالفانِ تناسخ با استناد بر روایتی که از نظر گذشت بر عقیده خویش پافشاری مینمايند، و حالآنكه مذهبِ تناسخ یعنی- آن تناسخی که باطل است – به خوبی توسط امام رضا (ع) تعریف شده است. زیرا در کلام ایشان تناسخ باطل، مذهبي است كه وجود خداوند، بهشت و دوزخ را تكذيب کند و اعتقاد به معاد نيز در آن وجود نداشته باشد.
بنابر این، اگر تناسخ، بهشت و دوزخ را به خوبی و با دقت تمام تشریح و معنی نماید، دیگر به آن تناسخ نمی گویند، بلکه این همان رجعت است که به فرموده امام (ع) قرآن کریم آن را تایید و تشریح نموده است. می بینیم که امام (ع) اصل زندگی دوباره و بازگشت به جسم را تحت عنوان – رجعت – بازگو می نماید و اعتقاد به آن را به عنوان یک اصل بیان می دارد، موضوعی که به قول امام (ع) قرآن کریم نیز بدان ناطق است. شاهد این مطلب نیز روایتی است از امام صادق (ع) که از آنحضرت در مورد تناسخ پرسیدند. آنحضرت فرمود: پس چه کسی اولی را نسخ نموده؟[17]
خواننده محترم به وضوح می بیند که امام صادق (ع) در این روایت نیز به هیچ وجه مفهوم رجعت و یا بازگشت به دنیا را نفی نمی کند و تنها اشاره بر نفی ربوبیت خداوند در عقیده تناسخ دارد ولاغیر. اما انواع عقیده تناسخ به لحاظ نسبت آن با آخرت (بهشت و دوزخ) مطلب مهمی است که ذیلا بررسی می شود؛
بسته به پاسخ به این پرسش که آیا چرخه تناسخْ ابدي و نامتناهی است، یا در زمان یا مرحله ای به پایان می رسد؟ و اگر چنین است، پایان آن به کجا می انجامد، آخرت، فنا در امر مطلق، یا نابودي؟ نظریۀ تناسخ به دو قسم اصلی تقسیم می شود:
- تناسخِ قابل جمع با آخرت
- تناسخِ غیر قابل جمع با آخرت؛
1) تناسخ قابل جمع با آخرت:
اگر تناسخ باوران؛ معتقد باشند که چرخه تناسخ، محدود و متناهی است و در نهایت در جایی یا زمانی باز می ایستد و شخصِ درگذشته، دیگربار به این عالم برنمی گردد، بلکه به بهشت یا دوزخ خواهد رفت، در این صورت دو نظریۀ تناسخ و آخرت را به صورت طولی با هم جمع کرده اند و در این حالت فرقی میان این دو نخواهد بود. همانطور که در فصول ابتدایی کتاب خواندیم، این عقیده را می توان در میان حکیمان و عارفان هندو به وفور یافت. ایشان معتقدند که روح سرانجام پس از زاد و مُردهای مکرر، و پالوده شدن از جهل و غفلت و پی بردن به اتحاد خویش با ویشنو (خدا)، سرانجام در سایۀ عنایتِ ویشنو به حیاتی سرشار از شادي و سرور دست می یابد و در فضایی بهشت گونه در جوار خدا به زندگی ادامه می دهد.
متاسفانه عقیده نامتناهی بودنِ و بی هدف بودنِ سیر تناسخ، اِفراطیترین عقیده ای است که به اهل آن نسبت داده اند، در حالیکه بسیاری از معتقدان به تناسخ، این سیر را متناهی و پايان پذير دانسته اند و عقیده آنها به هیچوجه مخالف بهشت و دوزخ و قیامت نیست.
حتی اگر در نظریۀ تناسخ گفته شود که روح در میان هر مرگ و تولد مجدد، در جهنم یا بهشتی به سر می برد، در این صورت نیز باز عقیده به تناسخ، با اعتقاد به آخرت جمع شده است. بنابر فرازهایی از “اوپانیشادها” [18] که از مهمترین متون مقدس هندویی هستند؛ کسانی که در زندگی به حد کمال نکوشیده اند تا با ریاضتهاي سخت یا با تأملات کافی به چرخۀ جهل و تمنا پایان دهند و وحدت جوهري خویش با برهمن (امر مطلق) را دریابند، اگر انسانهاي درستکاري باشند، روح شان در فاصلۀ مرگ و تولد مجدد، در فضایی بهشت گونه خواهد بود، تا زمانی که به طور کامل از ثمرات اعمال خوب شان بهره مند گردند، اما اگر درستکار نباشند، در لایه هاي زیرین – به سر خواهند برد و در تاریکی و عذاب سر خواهند کرد. در این فرض نیز تناسخ به گونه اي با آخرت و بهشت و دوزخ جمع شده است. گفتنی است که در برخی گزارش هاي تناسخ پژوهانِ تجربی و تناسخ باوران جدید نیز به چنین پنداشتی دربارة تناسخ برمی خوریم. [19]
2) تناسخ غیر قابل جمع با آخرت
اگر تناسخ باوران، معتقد باشند که چرخۀ زاد و مرگ تا ابد ادامه دارد، این نوع تناسخ به هیچ وجه با نظریۀ -آخرت محور- قابل جمع نیست. همچنین است اگر حتی تناسخ باوران، قائل به پایان پذیرفتن چرخۀ زاد و مرگ باشند، اما معتقد باشند که هیچ چیزي در پایان این چرخه وجود ندارد که بتوان بر بهشت یا دوزخ منطبق اش کرد، در اینصورت نیز تناسخ باوري با آخرت باوري در تضاد خواهد بود. این باور را افزون بر برخی مکتب هاي هندو، در نزد برخی بوداییان نیز می توان دید.[20] اما حقیقت این است که اکثریت اهل تناسخ بر اين عقيده اند كه نفس،گوهرى است نورانى از عالم نور و بدن نيز، گوهرى است تاريك از عالم تاريكى، و آنها با يكديگر آميزش دارند. مانَويان[21] نیز بر اين عقيده بودند و مذهب ايشان آن است كه: سعادتِ نفس در آن است كه از عالم تاريكى رهايى يابد؛ و افلاك را بشكافد، و به عالمِ نورانى برود. و بدبختىِ او در آن است كه در عالمِ تاريكى بماند.
بر اساسِ رأى حُكماى مشّاء نیز آن تعداد از اين نفوس، كه به جهل مركّب[22] مبتلا نشده باشند، بعد از مدّتى طولانى، سرگردانى و حيرت بالآخره نجات مىيابند و به عالم عقول (و انوار) برمىگردند، ولى نفوس مبتلا به جهل مركب، هرگز خلاصى نخواهند داشت؛ زيرا تنها راهى كه حُكما براى نجات نفوس اَشقياء عنوان کرده اند تناسخِ صحیح (یا همان رجعت) است. آنها معتقد بودند که نفوس اشقيا بالأخره پس از تحمّل مكافات بسیار و با پشت سر گذاشتن مشقّات و مرارات فراوان، مهذّب مىشوند و از اين دارِ فانى قطع علاقه مىكنند و به عالم خود برمىگردند، ولى اين ميسّر نيست جز از طريق تناسخ.
بنابراين نظريّه، نفوس جميع (يا برخي از) حيوانات درگذشته، نفوس انسان هایی بودهاند كه به تناسب صفات و خلق و خو به بدن های حيوانات انتقال يافتهاند. اين انتقال، در طول زمان به ترتيب و تدريج از مشابهترين حيوانات به خلق و خوى همان انسان، تا به كمشباهتترينِ آنها ادامه مىيابد تا نفس به مرورِ زمان و گذشتِ روزگاران، سكرات موت فراوانى را از سر بگذراند و مشقّات و آلام زيادى را تحمل كند و در نتيجه اين زحمات و مرارات، نفس به كلّى نسبت به عالم طبيعت بيزار و بىعلاقه گردد و مستعدّ رجوع به عالم بالا و نجات از عالم مادّه شود. و اینجاست که نفس با پشتِ سر گذاشتن آخرين مرحله از سلسله انتقالاتِ تنبيهىِ خود، صفا و نورانيّتِ از دست رفته را باز مىيابد و با قطع علايق و وابستگىهاى خود، به عالم انوار رجعت مىنمايد و همراه با ساير نفوس در عالم نور و سرور براى هميشه متلذِّذ و كامكار باقى مىماند.»[23]
باید گفت که تنها وجه اشتراک میان گروه هاي معتقد به تناسخ، عقیده به انتقال روح از جسمی به جسم دیگر است. اما بعضی، از تناسخ صعودی در کنار تناسخ نزولی سخن گفته اند. تناسخ صعودی به معنای فرا رفتن از جسم انسانی و تبدیل شدن به فرشته یا جرم آسمانی است. علاوه بر این می تواند به معنای سیر روح از مراتب مادون، مثل مرتبة جماد، به مراتب بالاتر نيز باشد.[24]
*****
بحث ديگري که در مورد تناسخ مطرح شده مسئلة تکلیف حیوانات است. بعضی از معتقدان به تناسخ، حیوانات را مکلَّف و مورد امر و نهی دانسته اند.[25] برخي معتقد بودهاند که موجودات در جهانی غیر از جهان فعلی آفریده شده اند و همه مکلّف بوده اند و موجوداتِ مطیع به دارالنعیم و موجودات عاصی به دوزخ رفته اند، اما موجوداتی که نه عاصیِ تمام اند و نه مطیعِ تمامْ، به دنیا منتقل شده اند و برحسب افزونتر بودن گناهان یا طاعاتشان؛ به بدنی متناسبِ حال خود تعلق یافته اند. در اين نگرش، اكثرِ حیواناتِ فعلی همه چنین وضعی دارند تا اینکه یا اعمالشان به طاعت محض برسد و به دارالنعیم بازگردند و یا اعمالشان همه معصیت شود و به دوزخ بروند.[26]
این گروه در تأیید سخن خود به آیاتی چون آیة 38 سورة انعام متوسل شده و برای هر نوع موجودی معتقد به رسولی از آن نوع شده اند. زیرا در قرآن کریم آمده است که؛ «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير»[27] حتی برخی معتقد بوده اند که در عالم هیچ جمادی وجود ندارد و آنچه كه مردم آنها را بیجان می پندارند موجودات زنده ای در حال عذاب اند.!! جالب اینکه در آیه ذیل نشانه هایی از این صحت این مطلب را می توان دریافت نمود آنجا که می فرماید؛
قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً (50 / اسراء)
بگو: «سنگ باشيد يا آهن»
از اینرو، يكي از دلايلي كه در دفاع از تناسخ صعودی مطرح شده این است که حیوانات هم مثل انسانها در عین تغییر اجزای جسمشان در طول زندگی- یکی- باقی می مانند، پس باید نفس مجردی داشته باشند که حافظِ حقیقت و هویتشان باشد، همچنین آنها حرکات و اعمالی دارند که داشتن نفس مجرد را برای آنها مسلّم می کند، مثل کندوسازی زنبورعسل یا تقلید طوطی و میمون از انسان یا وفاداری سگ به صاحبش؛ بنابراین، روا نیست که چنین نفس مجردی پس از مرگش بدونِ ارتقا به مرتبة انسانی رها شود.[28] آیه 38 سوره انعام همین مسئله را به وضوح بازگو نموده است که؛
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38/انعام)
و هيچ جنبندهاى در زمين نيست و نه هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند؛ مگر آنكه آنها [نيز] گروههايى مانند شما هستند، ما هيچ چيزى را در كتاب [لوح محفوظ] فروگذار نكردهايم؛ سپس [همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد.
همچنین در برخی روایات از بازخواست الهی نسبت به برخی از حیوانات سخن گفته شده است که احتمال محاسبه اُخروی را برای آنها قطعی می کند. بر این اساس، آنها هم در مورد برخی از اعمال و رفتارهایشان مورد مواخذه و محاسبه قرار خواهند گرفت. در روایت است که:
روزی ابوذر (رحمة الله علیه) گوید: من نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودم و دو بزِ نر به هم شاخ زدند، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «میدانید برای چه به هم شاخ زنند»؟ گفتند: «نمیدانیم». فرمود: «ولی خدا میداند و میان آنها قضاوت خواهد کرد».[29]
همچنین محمد بن مسلم نقل میکند:
روزی خدمت امام باقر (ع) بودم که یک جفت قُمری آمدند و روی دیوار نشستند و طبق عادت مرسوم خود آواز میخواندند و امام (ع) دقایقی به آنها پاسخ میگفت. سپس آماده پریدن شدند و چون روی دیوار دیگری پریدند، قمری نر لحظاتی بر قمری ماده فریاد میزد. من عرض کردم: قربانت شوم، داستان این پرندگان چه بود؟
حضرت فرمود: ای پسر مسلم! هر پرنده و چارپا و جانداری را که خدا آفریده است نسبت به ما شنواتر و فرمانبردارتر است. این قُمری به ماده خود بدگمان شده و او سوگند یاد کرده بود که کاری نکرده است و گفته بود به داوریِ “محمد بن علی” راضی هستی؟ پس هر دو به داوری من راضی شدند و من به قُمری نر گفتم که تو نسبت به ماده خود ستم کردهای (و به او بدگمان شده ای)؛ او هم قبول کرد.[30]
در قرآن کریم نیز به شواهدی واضح و آشکار از هوش و درکِ خیر و شر در میان حیوانات و پرندگان بر می خوریم؛ به عنوان مثال، هدهد از شرکِ مردم مطلع شده، به سلیمان گزارش مىدهد كه مردم منطقه سبأ، خداپرست نیستند وآنگاه مأموریت ویژهاى مىیابد و چنانکه واضح است، شناخت توحید و شرك و زشتى شرك و ضرورتِ گزارش به سلیمان پیامبر (ع) و مأموریت ویژه پیام رسانى، مسألهاى بالاتر از غریزه است. اینكه هدهد در جواب بازخواست حضرت سلیمان از علّت غایب بودنش، عذرى موجّه و دلیلى مقبول مىآورد نیز نشانه شعورى بالاتر از غریزه است. همچنین آیه شریفه «وَ الطَّیرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ»[31] نیز نشانه شعور و عبادت آگاهانه پرندگان و حیوانات است.
همانطور که پیش از این گفته شد؛ «برخي از اصحاب تناسخ قائلند به اینکه روح كسيکه مطیع خداوند باشد و به اخلاق پاكيزه و معارف حقيقي زینت یافته باشد، بعد از مرگ به بدن پادشاهان منتقل میشود! اما اگر عاصی بوده باشد به بدنهای حیوانات منتقل شود و هر چه شقیتر باشد در حیوانی پست تر متولد میشود و آیه مذکور (38 / انعام) را دليل بر صحت قول خود میدانند. و می گویند که: این ثابت شده است که همانا تمامی ارواح حیوانات، پروردگار خویش را میشناسند و دانا هستند به آنچه که سعادت و شقاوت را برایشان به بار میآورد. و همانا خدای تعالی به سوی هر جنس از آنها رسولی فرستاده است که میفرماید:
وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير (24 / فاطر)
نبوده است امتی مگر اینکه در آن رسولی میباشد.
نظیر داستان هدهد و نمل در قصص مذکوره در قرآن کریم.»[32] و روشن است که لازمه حشر حیوانات و یا حسابرسی و پاداش و کیفر آنان این نیست که حیوانات در شعور و آگاهی با انسانها مساوی باشند و تمام مدارج کمال روحی و معنوی را که انسانها میتوانند بپیمایند آنها هم طی کنند، زیرا خود انسانها هم در مراتب کمال روحی و معنوی و حساب و پاداش و کیفر با یکدیگر مساوی نیستند. بلکه همانگونه که علاّمه طباطبایی (رحمه الله) مینویسد:”ملاک اصلی و آن چیزی که محور و اساس رضای خدا و ناخشنودی و ثواب و عقابش میباشد در حیوانات نیز یافت میشود.” [33]
در داستان حضرت نوح (ع) نیز تفاوت میان حیوانات به وضوح آشکار است که چرا نوح (ع) فقط دو عدد از هر حیوان را درکشتی سوار نمود!! این خود نشاندهنده تفاوت آنها با دیگر همنوعانشان بود که موجب گزینش و نجات آنها از طوفان بوده است. روایت ذیل به خوبی این حقیقت را بازگو می نماید: امام صادق (علیه السلام) فرمود:
اوّلین حیوانی که از این چهارپایان مُرد، “یعفور” بود و شرح آن این است که هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از این عالم رحلت نمود، این حیوان ریسمان مهار خود را قطع کرد و گریخت و پیوسته میدوید تا به چاه “بنی حطمه” در قبا رسید و خود را در آن انداخت و همان چاه، قبرِ آن حیوان گردید، پیش از این، این درازگوش (یعفور) با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سخن گفت و اظهار داشت که: «پدر و مادرم فدایت، پدرم از پدرش، از جدّش نقل نمود که با جناب نوح (علیه السلام) در کشتی بود، حضرت نوح (علیه السلام) روزی به او نگریست و دست به صورتش کشید و فرمود: “از پشت این درازگوش، درازگوشی به هم میرسد که سیّد النّبیین و خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله) بر آن سوار میشود” و من حمد و سپاس میکنم خدای را که من را آن درازگوش قرار داد.[34]
همچنین از حضرت امام رضا علیه السلام نقل شده که:
وقتی فرعون حضرت موسی علیه السلام را تعقیب می کرد به بلعم باعورا گفت : دعا کن تا خدا موسی را نگهدارد. بلعم تصمیم گرفت دعا کند و برای این منظور سوار بر خر خود شد تا به تعقیب موسی بپردازد ولی الاغ او امتناع کرد. بلعم هر کاری کرد نتوانست او را به پیش ببرد و آن را بسیار زد و در اثر آن زدن، الاغ مُرد و بلعم پس از این حادثه از درگاه خدا مطرود شد. پس، از حیوانات تنها سه حیوان به بهشت داخل می شوند: الاغ بلعم، سگ اصحاب کهف و گرگ یوسف.[35]
پس جای هیچ شکی نیست که خدای تعالی هیچکدام از مخلوقات خویش را فراموش نمیکند بلكه به آنها قابلیت رسیدن به مراحل بالاتر را عطا مینماید. بر طبق اين آيه شريفه معلوم میگردد که غیر از انسانها، برای حیوانات و دیگر موجوداتِ عالم نیز امکان ترقی و رسیدن به غایت کمال وجود دارد و خداوند متعال نيز برای همه مخلوقات امکان رشد و تکامل را فراهم آورده است و اگرغیر از این بود رحمت نامتناهی او معنا نمیشد و نُقصان و کاستی در آن وارد میگردید.
مطابق عقيده – تناسخِ معاد محور – انسان همان روح يا نفس مجردى است كه در جسم مادى اسير است و تنها زماني حياتِ حقيقى مىيابد كه از قيد تن رها گردد. بر اين اساس, كسى كه پاكى و تجرد لازم براى چنان حياتى را در طول زندگى دنيوى خود كسب نكرده باشد به ناچار از سفر به جهان معنوى باز مى ماند و به جسم باز مى گردد تا زمانى كه تمام و كمال تزكيه شود.
*****
همانطورکه در فصولِ پیشین گذشت، در ادیان مختلف مانند: هندو، دین بودا و مسیحیت از مفاهيمي مانند تناسخ و یا باززایی، سخن به میان آمده است که در برخی از اصول با يكديگر مشترک و در برخی دیگر نيز متفاوت میباشند. در عالم اسلام نيز عدهاى از حُكَما و بزرگانِ عُرفا و گروهى از متكلمان مانند غزالى، كعبى، حليمى و راغب اصفهانى و بسيارى از اماميّه مانند شيخ مفيد و ابو جعفرِطوسى و سيد مرتضى و علّامه حلى معتقد به حدوثِ ارواح و رجوع به كالبد مىباشند. يعنى ارواح آدميان در روز حشر مجدداً به كالبدها باز مىگردند. اما سخن تناسخيان در اين مورد، آنست كه ميگويند: نفوس در همين عالم (نه در عالمی دیگر) به ابدان مناسب با اخلاقيات مكتسبه در اين دنيا باز مىگردند و هر روحى به بدنى مناسب با اخلاقياتِ خود باز ميگردد.
در جهان اسلام، نخستین دانشمندِ معتقد به تناسخِ صحیح یا همان رجعت های مکرر، محمدبن زکریای رازی است. به عقیدة او، علت آفرینش جهان (و هبوط انسان به دنيا) این است که “نفس” از سرِ نادانی شیفتة هیولا (ماده) شد و خواست که با آن متحد شود و به آن صورت دهد تا از لذات جسمانی برخوردار گردد. ازینرو خداوند به نفس یاری رساند و جهان را آفرید تا نفس در صورتهای مادّی به لذات جسمانی دست یابد. انسان به این ترتیب آفریده شد اما خداوند از جوهر الوهیتِ خود عقل را به سوی او فرستاد تا نفس را در بدن انسان بیدار کند و به یادش بیاورد که این جهان جای او نیست. به نظرِ رازی تنها راه رسیدن انسان به عالم عُلوی، آموختن حقيقت است.
هر نفسیکه از این راه، از عالم مادّی رهایی نیابد، به ناچار در اینجا میماند تا آنکه سرانجام همة نفوس در بدن انسانهای مختلف با حقیقت آشنا شوند و به عالم اصلیِ خود بازگردند. در این وقت نفس از قید ماده آزاد میشود، جهان مادّی که حاصلِ اتحاد نفس و هیولاست از بین می رود و این دو؛ به حالت جداییِ کامل خود در ازل باز می گردند.
بنابر همین عقیده، رازی معتقد است که کشتن حیوان (اعم از وحشی و اهلی) به نفسِ اسیر در بدنِ آنها کمک می کند تا از طریق انتقال به ابدان شایسته تر، امید بیشتری برای رسیدن به بدن انسان و نهایتا رهایی از ماده داشته باشند. زیرا رهایی نفوس از طریق بدن حیوانات، تنها از طریق -بدن انسان- ممکن است.[36] وی بر همین اساس تصریح می کند که اگر راهی برای رهایی جز از طریق بدن انسانی میسّر بود، عقل انسان به جوازِ ذبح حیوانات حکم نمی کرد.[37]
رازی، درد و رنج و شرور را برای انسان در عالم، بیش از خیر و راحت و لذت می داند و معتقد است نفوسی که در پرتو راهنمایی عقل و بر اثر آموختن حکمت، عالم عُلوی خویش را به یاد آورند و قصد آن نمایند، از بند ماده رها می شوند و به سرای نخستین باز می گردند. اما بقیه در همین عالم و در بند جسم باقی می مانند تا اینکه در بدن انسان از طریق آشنایی با حقیقت به جایگاه راحت و نعمتِ خود بازگردند.[38]
او در کتاب “طب روحانی” ابتدا نظر افلاطون را درباره مهار شهوات و امیال، بیان می کند و در پایان بر آن صحه می گذارد. زیرا افلاطون معتقد است که نفس هنگام مرگ، اگر معانی مختصِّ نفس ناطقه را کسب نموده باشد، بی درنگ به عالم خود باز می گردد و دیگر به هیچ جسمی تعلق نخواهد گرفت؛ اما اگر آن معانی را کسب نکرده و عالم جسمانی را چنانکه باید نشناخته باشد، هیچگاه تعلقش به طور کلی از جسمانیات قطع نمی شود و پیوسته در آلام و رنج های ناشی از فسادِ بدنی که در آن است به سر خواهد برد.[39]
ملاصدرا نیز معتقد بود که مزاج انسانی حاصل نمی شود مگر بعد از مزاج حیوانی و مزاج حیوانی حاصل نمیشود مگر بعد از مزاج نباتی. منتها بر اساس نظریة حرکت جوهری، هر نفس انسانی، مراتب نباتی و حیوانی را طی میکند تا به درجة انسانی برسد و به گفتة وی اگرکسی بخواهد این تحولات و استکمالات جوهری را – تناسخ – بنامد مشکلی پیش نمیآید.[40] زیرا آنها معتقدند که: «اگر حيوان به طرف انسانيت سير كند و در ساية حركت جوهري به اين مرحله برسد كه قوّة عقل است، پا به مرحلة فعليت و تجرّد عقلي گذارده و صورت انسانيت براي او حاصل شده است. براي حيوانات يك سلسله افعال و اعمال شگفتانگيز و حركات و تصوّرات ذهنية خاصّي است؛ بنگر به زنبور و لانههاي مسدّسالشّكلي كه براي خود ميسازد، و عنكبوت و خانههائي كه از تار و پودي ظريف و لطيف ميبافد، و ميمون و طوطي و كارهائي كه به عنوان تقليد از افعال و اقوال انسان انجام ميدهند و رياستطلبي شير و تكبّر و نخوت پلنگ و حالت سماع در شتر و فراست و هوشياري اسب و وفاداري سگ نسبت به صاحب خود، و حيله و چاره جوئي كلاغ، آنگاه ببين كه آيا صدور اين افعال و اعمال حاكي از هوش و درايت، به وسيلة مزاج يا به وسيلة طبيعت جسم آنهاست (و يا اين كه به واسطة نفس مجرّدي نظير نفس انسان است)؛ و مسلّم است كه در سنّت الهي و ناموس مُتقن آفرينش و عنايت ربّاني روا نيست كه چنين نفس مجرّدي را پس از مفارقت از بدن حيوان بدون ارتقاء به مرتبة انساني و انتقال به بدن انسان و نيل به سعادت عقليه ويژة انسان رها كند و صلاحيت و استعداد او را براي احراز كمالات و مقامات عاليه ناديده بگيرد.»[41]
مولوی نیز عقیده دارد که نفوس از مرحلة حیوانی به انسانی می آیند و از مرتبة ناطقه به درجهٌ حکما می رسند و از این مراتب به درجة اولیا بر میآیند و نفس ناطقه قدسی گشته و به مراتب انبیاء می رسد و از نفس ناطقه، نفس مطمئنه شکل گرفته و اکنون به کمال رسیده و وقت بازگشت به سوی محبوب فرا میرسد که ….
يا أَيَّتُهَا ٱلنَّفسُ ٱلمُطمَئِنَّةُ ٱرجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَة مَّرضِيَّة (28/ فجر)
اى صاحب نفس مطمئن! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه هم تو از خدا راضى هستى و هم خدا از تو راضى است
| از جمادی مردم و نامی شدم مردم از حیوانی و آدم شدم حمله ای دیگر بمیرم از بشر وز ملَک هم بایدم پرّان شوم پس عدم گردم عدم چون ارغنون |
وز نما مردم به حیوان برزدم پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شوم؟ تا بر آرم چون ملایک بال و پر آنچه اندر وهم ناید آن شوم گویدم که “انا الیه راجعون” |
*****
برخي از تناسخیان معتقدند که روح بعد از جدایی از بدن، به بدنی دیگر وارد میشود تا کمال حاصل کند.اما در حقيقت بر اساس آیات و روایات، جسم انسان بر طبق نتیجه اعمال گذشته و هیئتی که در نفس خود کسب کرده است، تغییر شکل مییابد و جسم جديد در بازگشت، همان جسم قبلي خواهد بود كه طي مراحلي دوباره شکل میگیرد و روح را در خود میپذیرد. همانطور كه خداوند متعال مي فرمايد:
بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجيبٌ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظ (2، 3، 4 / ق)
بلکه تعجب میکنند از اینکه انذار دهندهاي نزد ایشان آید. پس کافران گویند آيا هنگامىكه مُرديم و خاك شديم [دوباره به زندگى باز مىگرديم]؟! این بازگشتی است بعید!
و خداوند می فرماید: به تحقیق که در علم ماست آنچه را كه زمین از ايشان کم میکند و در نزد ماست کتابی حفظ کننده.
کلمه – رجع – در این آیه شریفه، نشان دهنده این است که روح انسان به هنگامِ بازگشت به دنیا، به بدن قبلی خویش بازمیگردد نه بدن ديگري تا نتایج حیات گذشته خود را در حیات مجدد دریافت كند. پس مفهومِ بازگشت به جسم نميتواند به انتقال روح از جسمي به جسم ديگر اطلاق شود، زيرا كه در انتقال روح از جسمي به جسم ديگر، كلمه بازگشت معنايي نخواهد داشت. مضاف بر این، عبارت پایانی یعنی ” وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظ ” بیان می دارد که ذرات بدن ما در علم خدا محفوظ است و در رجعت بازگشت روح به همان جسمی خواهد بود که از آن مفارقت نموده است.
بر طبق این آیه شریفه، خداوند متعال تمامي اجزاي جسم را كه در زمين پراكنده ميشود، -بعد از مرگ نيز مانند زمان حيات- در علم خود محفوظ مي دارد تا در زمان حيات مجدد، بدن ما را به تدریج تشكيل دهد. زيرا كه تمامي محفوظات و صفات و اعمال و اثرات اعمال در جسم و نطفه ما ثبت و کتابت می شود و طبعاً در بازگشت به دنيا بايد روح به جسمي برگردد كه قبلاً با آن ارتباط داشته است نه جسم دیگر. در اینصورت، روح در بازگشت به دنیا زمانی را طی میکند تا همان جسم قبلي او دوباره به دست قادر متعال فراهم آید و شکل گیرد و به هنگامِ تولد دوباره، جسم و روح دوباره به هم بپيوندند و این یعنی”رجعت” نه تناسخ. آيه شريفه 56 سوره نساء نيز دليلی محكم بر اين مدعاست:
إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزيزاً حَكيما ( 56/ نساء)
همانا آنان که به نشانههای ما کفر ورزیدند، آنها را در آتشی وارد خواهیم کرد که هرگاه پوستشان بسوزد، پوست آنها را به پوستی دیگر بدل کنیم تا بچشند عذاب کفرشان را، همانا خدای تعالی عزیز و حکیم است.
در تفسیر این آیه شریفه آمده است که:
«سائلی از امام صادق (ع) پرسید: پس گناه پوست دوم چیست که باید عذاب شود؟
امام فرمود: آن پوست همان پوست است ولی از جهتی همان پوست نیست.
سائل عرض کرد: برای من از امر دنیا مثالی بزنید.
امام فرمود: آیا ندیدی که مردی خشتی سازد و آن را بشکند و دوباره آن را در قالب خود ریزد؟ پس این پوست همان پوست است با شکلی دیگر، اما با اصلی واحد.»[42]
مضمون این روایت به وضوح نشان می دهد که روح انسان در بازگشت به دنیا به جسم قبلی خود باز می گردد ولو با شکل و ظاهری متفاوت، سیاه پوست یا سفید پوست، زن یا مرد و …
بر طبق این روایت وقتی ” تکرار ” و” بازگشت ” یک شئی؛ نه ” عین ” آن شئی باشد و نه ” غیر” آن؛ بلکه ” مثل ” آن باشد؛ طبیعتاً خلقت جدید بر اساس ” الگوی واحد قبلی” خواهد بود. از اینرو ؛ قرآن ” خلقت بمثل ” را ” خلقت جدید ” بیان نموده ؛ اما همانند و بر اساس ” خلقت اول “، همانطور که می فرماید:
أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (15/ ق)
آیا آفرینش؛ (بر اساس الگوی اول)؛ ما را خسته و ناتوان نموده؟ بلکه آنان از آفرینش نو؛ در تردیدند.
در جای دیگر میفرماید:
نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُون (60 و 61 / واقعه)
ما خداوندی هستیم که بین شما مرگ را مقدر کردیم و شما بر ما سبقت نتوانید گرفت و ما قادریم براینکه شما را به مثل شما تبدیل کنیم و شما را در آنچه که نمیدانید برانگیخته سازیم.
این آیه شریفه بیان می کند که در حیات مجدد، انسان مطمئنا خود را در شکلی متفاوت میبیند و چیزی از گذشتههای خویش به یاد نمیآورد. برای همین است که می فرماید: نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُون (61 / واقعه) یعنی: شما را در آنچه که نمیدانید برانگیخته سازیم.
این آیه شریفه نشان میدهد که در مسئله رجعتهاي پی در پی، تغییر چهره و اندام انسانها بی شک مقدور قدرتِ لَم یَزَلی خداوند متعال میباشد و به هیچ وجه غیر ممکن و دور از ذهن نیست که انسان در یک بار با شکلی و در دیگربار با شکلی متفاوت و پوستی تبدیل شده، اما با طینتی واحد قدم به عرصه هستی نهد. ضمناً، به شهادت قرآن کریم انسان پس از مرگ و همچنین در قیامت عظمیکه – موعد جمع شدن همه انسانها است – خود را میشناسد و به احوال پیرامون خویش آگاه و بینا است که فرمود:
فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد (22/ ق)
امروز دیدگان تو بسیار تیزبین است.
و این تیزبینی بدان معناست که دیده انسان بعد از مرگ در حالت تجرد و بدون قالب مادی روشن میگردد و خود و اعمال خود را می بیند. در نتیجه تبدیلی که درآیه 61 سوره واقعه مورد نظر است در عالم برزخ یا پس از مرگ نیست بلکه منظور، تبدیل پوست به شکلی دیگر در حیات مجدد است یعنی در قالبی که در آن، خود را نمیشناسد و با هیأتی جدید زندگی را از سر میگیرد.
از دیدگاه علم امروز نیز دانشمندان به تازگی دریافتند که ژن ها (در خاک) مي توانند در حالي كه صفات اوليه را در خود نهفته دارند ميلياردها سال زندگي كنند[43] و این مطلب دقیقا مطابق با روایتی است که در آن امام صادق (ع) سرنوشت نطفه (و یا همان ژن فعال) را بازگو می نماید:
از عمّار ساباطى روايت شده كه گفت:
از امام صادق عليه السّلام در مورد -ميّت- سؤال كردند كه آيا جسدش متلاشى مىشود؟
آن حضرت فرمود: بلى، هیچ گوشت و استخوانى باقى نماند مگر آن طينتى كه شخص از آن آفريده شده كه فقط آن است که از هم نمىپاشد. بلکه در قبر می ماند و دایره وار (فعال و زنده) در حرکت است و اين گردش و دگرگونى را مرتّبا طى مي كند تا شخص مرده همچنان كه اوّلين بار از آن بوجود آمده مجدداً از آن خلق شود.[44]
با این حساب، «تناسخ عبارت از آنست كه اجزاء محشور شده عين اجزاء اصلي بدن قبلی نباشند، اما اگر همان اجزاء اصلي بدن اول باشد، برگشت روح بدان محال نيست و تناسخ هم نيست و اگر آن را هم تناسخ گويند فقط اصطلاحى است. زيرا آن تناسخى كه دليل آن را ممتنع ميدانند، تعلق نفس است به بدنی ديگر. اما تعلقِ نفس به بدن اصلي و تنِ قبلي، همانست كه ما آن را معاد جسمانى (یا همان رجعت) می گوئيم كه عبارت از حشر خود اشخاصِ بشر است. زيرا مثلاً زيد يك شخص است از اول عمر تا آخر از نظر عُرف و شَرع و از اين جهت مسئول اعمال سابق خويش است و چنانچه بر اثر تبدلات دورانهاى عمر خود دوتا نشده و تناسخ لازم نيامده است در اين صورت هم كه پس از مرگ بهمان صورت زنده شود تناسخ نيست و گرچه شكل دوم با شكل اول هم اختلاف داشته باشد چنانچه در حديث است كه متكبّران بصورت مورچه محشور شوند.»[45] و این در زبان قرآن، رجعت نامیده می شود نه تناسخ.
با اینهمه، مخالفان این عقیده بنابر تئوریِ -عدم رجوع فعل به قوّه- با آن مخالفت می ورزند. یعنی محال است موجودی که به فعلیت رسیده باشد، دوباره بالقوه شود!! اما مرحوم شيخ حرّعاملي (ره) در پاسخ آنها ميگويد: «فزونيِ نويسندگاني كه روايات مربوط به رجعت را در كتب مستقل يا غير مستقل گرد آوردهاند و تعداد آنها از هفتاد كتاب تجاوز ميكند، دليل بر قطعي بودن اعتقاد به رجعت از ديدگاه شيعه است.»[46] «بنابر این، رجعت به هيچوجه بازگشت به مراحل نخستين حيات نميباشد، بلكه انسانِ رجعت كننده با همان خصوصيتها كه دنيا را ترك گفته به دنيا بر ميگردد و روح او در بدني وارد ميشود كه از آن مفارقت جسته است، به عبارت ديگر: رجعت، يك نوع ادامة حياتي است كه مدّتي بريده و منقطع شده باشد.» بنابراين -محال بودن رجوع فعليت به قوّه- هرگز مستلزم انكار و ردّ مسئلة رجعت نيست و شكّ و ترديدي بر اين عقيده وارد نميسازد.
از طرف ديگر گروه كثيري از مردم قبل از اين كه نفسشان از قوّه به فعل برسد به مرگ طبيعي و يا غير طبيعي ميميرند. پس بازگشت و رجعت اين افراد كه اكثريت انسانها را تشكيل ميدهند امري محال نيست و از عنايات و امداد خداي تعالي هم دور نيست، چنانچه ميفرمايد:
قُلْ مَنْ كانَ فِي الضّلا’لَةِ فَلْيمْدُد لَهُ الرَّحْمنِ مَدّاً (75/ مریم)
بگو اي رسول گرامي! كسي كه در ضلالت و گمراهي است پس بايد خداوند رحمان به او مهلت بدهد مهلت های طولانی.
مضافاً اينكه ممكن است كساني باشند كه استعداد درك كمالات بيشتري را در اين عالم داشته باشند و لازمة فعليت يافتنِ آن، بازگشت و رجعت به اين دنيا باشد، همچنين ممكن است اين شخص در عالم برزخ پس از مدّتي، مستعد درك و دريافت كمالاتي بشود و آنگاه كه آماده پذيرش آن كمالات شود به دنيا برگردد.»[47]
پس «اگر در میان افراد بشر کسانی باشند که بعد از طی کردن یک دوره از حیات دنیوی، تکلیف آنان قطعی نشده باشد و به عللی پرونده اعمالشان ناقص بماند، بر طبق نظام عادلانه طبیعت، رجعت می کنند. این گونه افراد، بر اساس منطق عقل و بر اساس بیان قرآن مجید، آنهایی هستند که از حوزه های مکتب ادیان به دور مانده باشند، تا آن حد که حجت الهی بر آنان تمام نشده باشد. یا این که افرادی مجنون و عقب مانده باشند و یا قبل از شروع دوره تکلیف و در سنین کودکی، زندگی را بدرود گفته باشند. یا قبل از تکمیل یک دوره عمر عادی که مهلت طبیعی برای جبران گذشته ها است، دچار سانحه (مرگ) شده باشند.»[48]
البته با توجه به کلمه – ضلالت – در آیه مذکور، روایت ذیل نیز بسیار قابل تامل است؛ امام صادق (ع) می فرماید:
مردم بر سه دسته اند؛ ایمان، کفر و ضلالت (گمراهی) …. و ایشان اهل دو وعدند که خداوند به آنها وعدهی بهشت و دوزخ داده است: مؤمنان، و کافران، و ناتوانان، و آنان که به امید خدایند [و کارشان با خدا است] یا آنها را مجازات میکند، و یا توبهی آنان را میپذیرد. (توبه/۱۰۶) و آنان که به گناهان خویش اعتراف کنند و کار خوب و بد را به هم آمیختند. (توبه/۱۰۲) و دیگر اهل اَعراف هستند.
بر اساس این روایت، گروه گمراهان اکثریت روی زمین را تشکیل می دهند و خداوند بر اساس آیه ای که گذشت، به آنها مهلت های طولانی می دهد تا در طول آن ضمن کشیدن عقوبت اعمال، هدایت شوند و راه خیر را از راه ضلالت بازشناسند، و الا مومنانِ محض و کافرانِ محض پرونده ای قطعی و بسته شده دارند و و هر دو گروه، مسیر ایمان و کفر را تا به انتها پیموده اند. همین است که رسول اكرم (ص) می فرماید:
هرگز داخل بهشت نشود كسي كه در قلبش مثقال حبه خردلي از كبر باشد و هرگز داخل آتش نميشود كسي كه در قلبش حبه خردلي از ايمان باشد.[49]
و ما می دانیم که بيشتر مردمان، كبر و ايمان را توأماً در خود دارند، با اين حساب، بعد از مرگ آنها نه داخل آتش ميشوند و نه از بهشت بهرهاي دارند. پس مهلت هاي متعدد براي چنين افرادي است تا درجات كفر يا ايمان خود را به نهايت برسانند. و مستوجب آتش و يا شايسته بهشت شوند
*****
علاوه برآنچه که تاکنون خواندیم، برخي از منتقدان تناسخ برآنند كه: در صورت قبول آن، لازم می آید که دست کم یک تن بتواند گذشتة خود را در بدن سابق به یاد آورد. اما باید گفت كه نسيان و فراموشي يكي از مهمترين خصايص ذاتي انسان است. اگر انسان، عظمت متعالي عالم روح را به واسطه مشغوليتهاي دنيوي، فراموش نمي كرد مي ديد كه در قفسي زنداني شده است كه او را از بسياري از لذتهاي معنوي و عظمتهاي الهي دور نگاه داشته است و به اينصورت باب امتحانات و اختيار و همچنين موقعيت كسب صفاتِ الهي بر روي بشر به طور كلي بسته مي شد!! بنابر این، دلايلِ مخالفان، دلايلِ متقني براي ردِّ آن نيست. مضاف بر اينكه فرمایش امام صادق (ع) نیز بر قول گروه دوم کاملاً منطبق است. آنحضرت خطاب به یکی از شاگردانش “مفضل” مي فرمايد:
«با اينكه نعمت حافظه تنها يكى از نعمت های خداوند است. اما نعمت فراموشى، بسيار بزرگتر از نعمت حافظه است!!
اگر [نعمت] فراموشى نبود، هيچ كس مصيبت و سختى خود را فراموش نمىكرد. حسرتش پايان نمىيافت. كينهاش تمام نمىگشت. با ياد داشتن [و عدم فراموشىِ] آفات دنيا هيچ گاه از آن بهره نمىجست. اميدى به فراموشى و غفلت سلطان [و حاكمى كه دشمن اوست] و رهايى از حسد رشكبران نداشت.
اي مفضل! آيا نمىبينى كه چگونه دو نيروى حافظه و فراموشى كه ضدّ يكديگرند، هركدام براى مصلحتى خاص در نهاد آدمى نهفته شده است؟»[50]
نمونه ای از – نعمت فراموشی – در قرآن کریم نیز بیان شده، به عنوان مثال؛
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (172/ اعراف)
و هنگامى كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه: آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: «بله. شهادت می دهیم» تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [امر] غافل بوديم.
عهد يا میثاق اَلست يا میثاقِ «ذر» اصطلاحی است ناظر بر همین آیه شریفه که بر طبق آن، خداوند در “عالم ذر” از بنیآدم بر ربوبیتِ خود اقرار گرفته است. این در حالیست که ما؛ در زندگی کنونی این عهد را فراموش کرده ایم و چیزی از آن به خاطر نداریم و این خود نشانی از همان -نعمت فراموشی- است که اگر آن را همیشه به یاد داشتیم، بساط امتحان و امکانِ کسب صفات نیک و بد در دنیا به کلی برچیده می شد. امام صادق (ع) به این فراموشی اشاره نموده و فرموده «أَنْسَاهُمُ اَللَّهُ ذَلِكَ اَلْمَوْقِفَ»یعنی: خداوند آن موقف را از یاد آنها بُرد.[51]
ما حتی از زمان تولد خود نیز چیزی به یاد نداریم اما فراموشی ما هیچگاه نشان دهنده عدمِ وقوع حادثه تولد نیست. بنابر این، فراموشی -که از ویژگیهای انسان محسوب میشود- موجب ابطال اموری که فراموش شدهاند نخواهد بود. ما حتی زندگی خود در رحِم مادر را نیز فراموش کردهایم ولی آیا براستی چنین زمانی بر هر یک از ما نگذشته است؟ اما اینکه چرا انسان نبايد به وضوح زندگي هاي قبل خود را به يادآورد، شامل دلایلی است که ذیلاً ذکر می شود؛
- تكيه بر سوابق نیک گذشته.
- عدم جستجو براي راه حل هاي جديد.
- 3- و انتقام از انسان هایی که پیش از این به ما ظلم کرده اند.
بنابر همین دلایل، رجعت انسانها به دنیا به صورتی انجام می گیرد که مشهودات عالم غیب را به کلی از خاطر می برند و درست مانند اولین نوبت، نه ماجرای داوطلب شدن در مسابقه زندگی و تحمل بار امانت و نه ماجرای عالم ذرّ و پیمان ربوبیت را به خاطر می آورند، و نه زندگی قبلی و تقاضای رجعت پس از مرگ را؛ و نه هیچ نشانه ای از نشانه های عالم غیب را. فراموشی زندگيهاي گذشته، موهبتی الهی محسوب مي شود که به واسطه آن، انسان از اعمال خوب و بد خود در نشآت گذشته چیزی به یاد نمیآورد و با ذهنی خالی از تجربههای گذشته، زندگیِ کنونی خود را آغاز میکند، در حالیکه حیات کنونی را اولین حیات خویش میپندارد، اما در طول زندگی و در رویارویی با حوادث و امتحانات زندگی، تجربههای نشآت گذشته به شکل ادراکاتی ناخودآگاه، در وجود انسان فعّال گشته و به کمک او میآید، در حالیکه او خود نمیداند که این هوش و دانایی فطری، يا احساسات و ترسهايي كه از بدو تولد با خود داشته، محصول نشآت گذشته و کسب تجارب در زمانهای پیشین بوده است. به عنوان مثال، تجربه بخشش و انفاق در نشآت گذشته موجب مي شود تا در زندگی جدید، انسان بدون تکلّف و سختی این صفت را به نمایش بگذارد و آن را در زمره ويژگي هاي شخصيتِ خويش ببيند و همين ويژگي است که او را براي کسب صفات الهي ديگري که هنوز در او بارور نشده و بالقوه مانده است، مدد می نماید.
یادآوری خاطرات زندگی های گذشته با بروز مشکلات ذهنی – روانی توأم می شود؛ چرا که فرد با ملاحظه جهان درون خویش، با انبوهی از شخصیت ها روبه رو می شود که هر کدام به همدوره های زندگی های قبلی او متعلق بوده اند. این جمع انبوه و نامنظم، شامل تمامی کسانی می شود که فرد با آنان در گذشته معاشرت کرده، ارتباط داشته، فعالیتشان را نظاره گر بوده یا در آن سهم داشته است. اگر انسان؛ انرژی های منفی و مثبت تمام کسانی را که یکسره با آنان در تماس بوده است، در قالب خاطرات جذب کند، ناچار انرژی های ناسازگار را هم درون ذهن خویش تعبیه می کند. در نهایت انبوه شخصیت ها و انرژیها، گروه پرازدحامی از عقاید، افکار و نظریه های متضاد را در ذهن فرد رقم می زنند. از اینروست که عدم یادآوری خاطرات، نشانه لطف خداوندی است و «خدا با فیض بی کرانی که دارد، پرده ای بر روی حافظه های پیشین ما کشیده است تا در این زندگی دچار مشکلات نشویم»
در واقع، ذهن آدمی مخزن اسرارِ تمامی خاطرات زندگی های پیشین است. ذهن، به مثابه منبع اطلاعات زندگی های قبلی روح، حامل تمامی اتفاق ها و حوادث زندگی های قبلی است. از این رو، ریشه برخی احساسات، علایق و تمایلات ذهنی که در زندگی فعلی سابقه نداشته را باید نتیجه اُنس با همان مسائل مربوط در دوره های قبلی دانست.
از طرف دیگر، از آنجایي كه اغلب انسانها بر عواطف خود حاكم نيستند، با به ياد آوردن زندگي هاي گذشته نظم اجتماع را يكسره برهم خواهند زد، چنانكه زندگاني در چنین محیطی ديگر ميسر نخواهد بود. مثلاً: هر لحظه منتظر حادثه اي مشخص جهت پاك شدن گناهان خود خواهیم بود و یا مدام در فکر انتقام گرفتن از دیگران خواهیم بود. به عبارتی روشن تر، اگر ما از جزئياتِ زندگي هاي گذشته خويش آگاه بوديم، بايد هر لحظه به انتظار لحظات سخت زندگي مي نشستيم و زانوي غم در بغل مي گرفتيم و به اين شكل تمام فعاليتهاي ما در دنيا مختل مي گرديد. شايد هم بالعكس منتظر نتيجه اعمال نيك مي مانديم و به اين شكل، ديگر كار خوبي انجام نمي داديم و خود را هميشه مستحق لذت، شادي و پاداش مي ديديم. زيرا كه بيش از اندازه بر سوابق خوبِ گذشتة خود متكي مي شديم. به هر شكل، هيچگاه در زمان حال زندگي نمي كرديم و به جاي اينكه به اصلاح كارهاي خود بپردازيم، ذهنمان تنها مشغول سير در روابط مان با ديگر انسانها در زندگی های قبلی می گذشت.
اگر انسانها گذشته خويش را به ياد داشتند، روابط خانوادگي از هم متلاشي مي شد زيرا هر يك از اعضاي خانواده به محض ايجادِ مشكل با كسي از اعضاي خانواده خود، به سراغ كساني مي رفت كه در زندگی های گذشته جزوِ خانواده او بودند! و به ندرت با كساني كه در اين حيات با او هم خانواده هستند ارتباطي حاصل مي كرد و دروسِ معنويِ خود را نيز فرا نمي گرفت.
اما برخی می گویند: اگر مردم در زندگی کنونی ندانند به خاطر چه چیزی مجازات می شوند، چگونه می توانند از ارتکاب همان اعمال که اکنون به خاطر آن، رنج را تحمل می کنند، اجتناب کنند؟ اگر عملی که آنها را به رنج کشانده ندانند، آیا محکوم به تکرار دوباره آن عمل نخواهند بود؟
ابتدا باید گفت که آگاهی از تمام اعمال زندگانی های گذشته؛ اولا غیر ممکن است. زیرا انسان توان حمل آنها را ندارد. بخصوص اینکه آگاهی از اعمال بد و خطاهای زندگانی های گذشته؛ خود می تواند خطای بزرگی باشد. زیرا انسان را درگیر گذشته می کند و مشکلات روحی و روانی بوجود آورد که می تواند او را اتفاقا از جبران آثار اعمال بد گذشته باز دارد و در نتیجه نه تنها رشد نکند؛ بلکه حتی می تواند باعث نابودی او نیز گردد.
بنابر این، هیچ لزومی ندارد که انسانها آگاه باشند که در زندگی های گذشته مشخصاً مرتکب چه خطاهائی شدند تا آنها را جبران نمایند. زیرا که قانون عقوبت و کارما برای انسان های گناهکار به گونه ایست که اثر بیدار کننده خود را بر ذهن و روان انسان باقی می گذارد و او را از انجام دوباره گناه برحذر می دارد و اساساًیکی از ابعادِ ” مغفرت “، ” پوشاندن، و فراموشی گناهان ” از طرف خداوند جهت فراهم آوردن شرایط مناسب برای جبران آنهاست. و یکی از آثار این ” پوشاندن ” ، همین” نعمت فراموشی ” می باشد. در عالم طبيعت به علت بروز قضاوتها و دشمنی ها، خداوند متعال، عيوب بندگانش را از نگاه ديگران مي پوشاند. به همين دليل است كه رجعتِ گناهكاران هم به گونه اي است كه خودشان نيز وقتي براي تحمل عقوبت به دنيا بازمي گردند، گذشته خود را فراموش مي كنند و ديگران نيز چيزي از گذشته آنها نمي دانند و اين خود يك موهبت الهي و تجلي صفت -ستار العيوب- خداوند است. او بندگان گناهكار خود را نيز پنهان مي دارد تا در پس پرده ستر او عذاب شوند و بدین شکل روح آنها دوباره تابناك و نوراني شود.
با این توضیحات، در می یابیم که بیاد نیاوردن زندگی های گذشته، دلیلی متقن و محکم بر ردِ رجعت نیست و متاسفانه، مخالفان این عقیده، ناخواسته با حقیقتی بزرگ مخالفت کرده اند و آن را نادیده انگاشته اند.
*****
همانطور که می دانید، پدیده مسخ -که یکی از انواع تبدیلات در نظریه تناسخ است- در آیات و مخصوصا روایات معصومین (ع) به وفور ذکر شده است. از نقطه نظر علمی نیز وقتي اعمال انسانِ گناهكار به مرتبه اي ميرسد كه ساختار جسم و روح و روان او به پايينتر از شكل انسانى خود برسد، پديده – مسخ- به وقوع مي پيوندد. همانطوركه مي دانيد این مسئله در قرآن كريم به وضوح بيان شده است. آنجا که میفرماید:
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ. فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقين (65 و 66 / بقره)
به تحقیق آشكار کردیم آن جماعتی از شما را که از حکم روز شنبه تجاوز کردند. پس به ایشان گفتیم بوزینگانی باشید طرد شده و این واقعه را پندی قرار دادیم برای حاضرين و آیندگان و(همچنين) موعظهای برای پرهیزگاران.
این آیات شریفه مربوط به تجاوز بنی اسرائیل از حکم روز شنبه است که بر اثر آن به عقوبت مسخ گرفتار شدند. درآیه 66 يعنيآيه بعدی، خداوند این حادثه را درسی برای حاضرین و آیندگان و موعظهاي برای پرهیزگاران معرفي میکند. با توجه به عبارت (مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقين) معلوم میگردد که عقوبتِ مسخ برای تمامی انسانها و حتی برای پرهیزگارانی که بر اثر فریب دنیا از راه خدای تعالی بازگردند نيز وجود دارد. همچنین خداوند متعال در سوره اعراف نيز جريان مخالفت بنياسرائيل از حكم الهي روز شنبه را شرح ميدهد و بعد از آن هم مجازات آنها را بيان ميكند؛
روايت است كه جمعي از بنياسرائيل در ساحل يكي از درياها زندگي ميكردند[52] تا كه از طرف خداوند به عنوان امتحان و آزمايش، دستوري به آنها داده شد و آن اين بود كه صيد ماهي را در روز شنبه تعطيل كنند و در آن روز به عبادت مشغول شوند، اما آنها با اين دستور مخالفت كردند.
داستان بدين قرار بود كه چون ماهيها در روز شنبه در روي آب آشكار ميشدند و در غير روز شنبه، ماهي كمتر به سراغ آنها ميآمد. پس آنها دست به حيله زدند و در كنار دريا حوضچههايي ترتيب دادند و راهِ آن را به دريا گشودند، روزهاي شنبه راه حوضچهها را باز ميكردند و ماهيهاي فراوان همراه آب وارد آنها ميشدند، اما به هنگام غروب كه ميخواستند به دريا باز گردند، راهشان را ميبستند. سپس در روز يكشنبه شروع به صيد آنها ميكردند و ميگفتند: ما در روز شنبه صيد ماهي نكردهايم! خداوند هم در مقابل اين معصيت و مخالفت فرمان الهي آنهارا مجازات كرد و فرمود:
قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ
به آنها گفتيم به شكل ميمونها درآئيد و طرد شويد.
در روایتی از امام زین العابدین ـ علیهالسلام ـ چنین آمده است که:
“بعد از گناهی که یهودیان در روز شنبه کردند و از دستور خداوند – مبنی بر ممنوعیت صید ماهی در روز شنبه- سرپیچی کردند، خداوند آنها را بهصورت میمونهایی درآورد؛ عدهای از مؤمنان که در شهرهای مجاور بودند، برای دیدن آنها آمدند و عدهای از آنها که قبلاً این گناهکاران را میشناختند، بعد از دیدن چهره عوض شده آنها، دوباره آنها را شناختند و می گفتند: تو فلانی پسر فلانی نیستی؟ آن میمون هم با اشک ِریزان و با حرکت سرِ خود جواب میداد که: بله.” [53]
قرآن کریم در آیاتی دیگر، فاش می سازد که؛
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ … (60/ مائده)
بگو! آیا وضعیت بدتر از آن را در نزد خدا؛ برای شما؛ فاش سازم؟ آن کسی که از رحمت خدا دور گشته و مورد غضب او قرار گرفته است. و (حتی) از میان آنها؛ کسانی به میمون و خوک؛ تبدیل شدند.
مفسران در طول تاریخ؛ این آیه و آیات قرینۀ آن را پدیدۀ “مسخ” مربوط دانسته اند. بدین معنی که آنان؛ در همان لحظه؛ به امر الهی؛ ناگهان به میمون و خوک تبدیل شدند! ولی؛ صرفنظر از برداشت و فهم صحیح از چگونگی واقعۀ ” مسخ “؛ آن را باید؛ نمونۀ آشکار و قطعی فرمول ” بدن = عمل ” دانست. بر اساسِ اصلِ عدالت الهی، مسخ و دگرگوني جسماني آنها بايد متناسب با اعمالي باشد كه آنها انجام دادهاند، عدهاي ازگنهكاران در اثر انگيزههاي هواپرستي و شهوت راني دست به طغيان زدند و به خوک بدل گشتند و جمعي هم كوركورانه تقليد كردند و به میمون تبدیل شدند، لذا هنگام مسخ، هر گروهي به شكل متناسب با اعمال خود تغییر شکل یافتند، پس در حقيقت، باطن اين افراد مثل اين حيوانات بوده و ظاهر آنها هم مسخ شده و صفاتي همچون صفات آن حيوانات كسب كردهاند، سپس آن صفات باطني به ظاهر هم بروز كرده و شكل آنها مانند شكل ميمون و خوک شده است.
پس مسخ ظاهري، تابع مسخ باطني است. به عبارت ديگر؛ زماني كه صفات انسان به صفات حيواني تبديل شود و عقل الهي به طور كلي در وی پوشيده و مدفون گردد و زندگي انسان كاملاً به زندگی حيواني بدل شود، حق تعالى جسم شخصِ مزبور را هم به تناسب صفات و حالاتِ وي تغيير مى دهد.
علامه طباطبايي در تفسير الميزان در اين مورد مي نویسد: «تبديل شدن صورتِ انسان به نوع ديگري از حيوانات (مسخ شدن)، مثل اينكه انسان به صورت ميمون يا خوك درآيد، مانعي ندارد، زيرا آن از قبيل صورتی فوق صورت است نه اينكه صورت اوّل (صورت انسانيتي كه نفس پيدا كرده) زائل گردد و صورت ديگري مانند صورت ميموني به جاي آن نشيند تا مصداقِ تنزّل و رجوع از فعليت به قوّه باشد، يعني در اين حال فرد مزبور، انسانِ ميمون و انسانِ خوك شده است. خلاصه اينكه نفس آدمي بر اثر ملكات مخصوصه صورتهائي را به خود ميپذيرد و اين صورتها در نفس موجود است و هيچ مانعي ندارد كه بعضاً در همين دنيا به مرحلة ظهور و بروز هم برسد.» [54]
در باب مسخ، روایاتی حیرت انگیز از عترت طاهرین رسول خدا (ص) آمده است که حقیقت زندگی دوباره و رجعت اسف بار گناهکارن را به وضوح بیان می دارد. از امام رضا (ع) روایت شده است که فرمود:
«خداوند انسان های مسخ شده را عبرت و پندی برای مردم قرار داد و دلیل بر این آنست که آنها کسانی هستند که در صورت خلقی شان تبدیل ایجاد شده است، و در این مسخ شباهتی از انسان قرار داد تا فهمیده شود اینها همان انسان های مورد غضب اویند»[55]
و آمده است که:
گوشتِ خوک حرام شده، چون چهرهی آن تغییر کرده و زشت شده است و خداوند آن را موعظه و درس عبرت و عامل ترس برای بندگان قرار داده است و نشانه ای بر مسخ شدن انسان است و یکی از علت های مسخ شدن آن، غذای کثیف آن است.[56]
و در جای دیگر آمده است که:
گوشت میمون حرام شده است زیرا مسخ است و موعظه و درس عبرتی برای بندگان قرار داده شده است و نشانهی وجود حیوان مسخ شده است و شباهتی به انسان دارد تا دلیل باشد بر اینکه انسان هایی بوده اند که بر آنها غضب شده است.[57]
همچنین:
از امام صادق(ع) در مورد گوشت سگ پرسش شد. حضرت فرمود: سگ، مسخ شده است.
سائل عرض کرد: حرام است؟ حضرت فرمود: نجس است و سه مرتبه این سوال و جواب تکرار شد و هر بار حضرت فرمود: نجس است.[58]
و سالم بن ابوسلمه گويد:
از امام صادق عليه السّلام درباره سگها پرسيدند. حضرت فرمود: هر سگ سياه خالص، هر قرمز خالص و هر سفيد خالص، خلقى از سگها از جنيان هستند. اما آن سگى كه رنگش مخلوط و خالدار است، مسخشدهاى از جنيّان و آدميان است.[59]
و همچنین روایات ذیل:
از امام صادق (ع) سؤال شد كه آيا خوردن گوشت سوسمار صحيح است؟ حضرت فرمود: همانا سوسمار و موش و ميمون و خوكها همه مسخ شده هستند.[60]
گوشت خرگوش حرام شده است زیرا مانند گربه است و چنگال دارد مانند چنگال گربه و درنده ها و حکم آن ها را پیدا کرده است و کثیف است و حیض میشود همانطور که زنان حیض میشوند زیرا خرگوش از مسخ شدگان است.[61]
وزغ، سبطی از بنی اسرائیل بوده اند که اولاد انبیاء را فحش میدادند و با آن ها دشمنی میکردند و خداوند هم آنها را تبدیل به وزغ کرد.[62]
طاووس، مسخ شده است و مرد زیبایی بوده است که زنِ مرد مومنی را گول زد و با او زنا کرد سپس زن هم با او رابطه داشت، پس خداوند آن ها را به طاووس مذکر و مونث تبدیل کرد و گوشت و تخم آن خورده نمیشود.[63] همچنین عقرب، مردی خبرچین بوده است.[64] (عقرب از پشت سر میزند و کار خبرچین هم همین است.) و عقرب، مردی بود که همه را مسخره میکرد.[65] (عقرب هم نگاه نمیکند شخص مومن یا غیر مومن است و همه را نیش میزند. عقرب حتی پیامبر(ص) را هم نیش زده است.)
زنبور، گوشت فروشی بوده است که در ترازو دستکاری میکرد.[66] (اشاره به زنبورهای قرمزی که گوشت خوار هستند.)
پشه، مردی بوده است که انبیاء را مسخره میکرده است و آن ها را فحش میداده است و حرکات مسخره ای (شبیه حرکات پشه که مثلا دستان خود را به هم میمالد) روبروی پیامبران انجام میداد و دست میزد، پس خداوند او را به پشه تبدیل کرد.[67]
عنکبوت، زنی بوده است که همسر خود را سحر کرد. (کار عنکبوت هم شبیه جادو است و تور میاندازد و فریب می دهد.)[68]
شپش، موجودی است كه منشأ ايجاد و هستى آن -جسد- مىباشد و شرح مسخ شدن آن اين است كه: پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل نماز میخواند و کم خردی از بنی اسرائیل آمد و مسخره میکرد … پس از جایش تکان نخورد تا اینکه خداوند او را به شپش تبدیل کرد.[69]
ملاحظه ميشود كه در بیشتر این روایات، بين اعمالِ افراد مسخ شده و نوع مسخ آنها و صفات حيواناتِ مربوط به آنها ارتباط تنگاتنگي وجود دارد. همچنین در روایت است که «جمعی در کوفه خدمت امام علی علیه السلام رسیده گفتند: یا امیرالمؤمنین! ماهی “جری” را در بازارها می فروشند. آیا جایز است؟
امام (ع) تبسم کرد و فرمود: برخیزید تا چیزی عجیب به شما نشان دهم. برخاستند و همراهش تا کنار فرات رفتند، آنحضرت آب دهان در فرات انداخت و کلماتی فرمود، ناگهان یک ماهی جرّی با دهانِ باز سر از آب بیرون کرد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: وای بر تو و قومت،کیستی؟ ماهی گفت: من از آنهايم كه پيشنهاد دوستى ترا بر او كردند ولى من انكار نمودم و نپذيرفتم، سپس مسخ شدم و بصورت ماهى درآمدم و گروهى از ايشان كسانى هستند كه با تو بودند.
حضرت فرمود: حالِ خود و كسانى كه با تو مسخ شدند را بگو.
آن ماهی عرض كرد: يا امير المؤمنين! ما بيست و چهار طايفه بوديم از بنى اسرائيل كه سركشى و نافرمانى كرديم شهرها را واگذارديم و هيچگاه در آنها جای نگرفتيم و در سايبانها جايگزين شديم تا از آب دور باشيم. سپس كسى آمد كه تو او را از ما بهتر مي شناسى و فريادى زد كه همهى ما گرد هم آمديم. گفت: چرا از شهرها گريختيد، نهرها و آبها را واگذارديد و در بيابانها جا گرفتيد؟ آیا اراده كرديد كه بگوئيد ما برتر از همهى جهانيانیم ؟ آيا بر خدا برترى و بزرگى مي ورزيد؟
به او گفتيم: نه!
گفت: مگر خدا بر شما پيمان نگرفت كه به محمّد بن عبد اللَّه (ص) ايمان بياوريد؟
عرض كرديم: چرا!
گفت: و نيز از شما پيمان نگرفت كه به وصى و خليفهى او على بن ابى طالب (ع) ايمان بياوريد؟
ما خاموش گرديديم و جواب نداديم مگر بزبان، اما دلهايمان نپذيرفت.
پس گفت: آيا این را فقط بزبان مي گویيد؟
بعد فريادى زد بر ما و گفت: به اراده ی خداى تعالى مسخ شويد هر طايفهاى به چيزى. بعد گفت: اى بيابان! بفرمان خدا نهرهایی باشيد كه اين مسخشدهها در شما مأوا بگيرند در ميان شما و بنهرها و درياهاى دنيا وصل شو بطورى كه آبى نباشد مگر اينكه در اينجا پيدا شود. سپس مسخ شديم و ما بيست و چهار طايفه بوديم.
بعضى از ما گفتند: اى كسى كه بر ما مقتدر شدی! بقدرت و نيروى خداى تعالى، بحق آن خدا ما را از آب بىنياز كن و بر روى زمين قرار ده هر طور كه مي خواهى.
سپس اميرالمؤمنين فرمود: اى ماهى! براى من انواع مسوخات دريایى و خشكى را روشن كن گفت: مسوخات دريائى مائيم: 1- جرى 2- رق 3- سلاحف 4- مار ماهى 5- زمار 6- سراطين 7- سگهاى آبى 8- ضفادع 9- بنت الهراس 10- عرسان 11- كوسج 12- تمساح.
سپس حضرت فرمود: امّا مسوخات خشكى؟
ماهی عرض كرد: بلى يا امير المؤمنين!
1- كلپاسه 2- خنفساء 3- سگ 4- گرگ 5- ميمون 6- خوك 7- سوسمار 8- حرباء 9- شب پره 10- خرگوش 11- كفتار.
سپس حضرت فرمود: راست گفتى اى ماهى! پس در شما، از خلقت و طبيعت انسانى چه چیزی وجود دارد؟
گفت: در بعضى، دهنهاى ما، در بيشتر آنها صورتمان و البته همهى مادههای ما حيض مي شوند.
امير المؤمنين فرمود: راست گفتى اى جرى!
ماهی پرسيد: آيا توبهاى براى ما هست؟
فرمود: وعده روز قيامت و آن روز وقت معلوم است و خدا بهترين حافظ و او ارحم الرّاحمين است.
اصبغ بن نباته گفت: بخدا شنيدم آنچه را كه آن ماهى گفت و در گوش گرفتيم و نوشتيم و به امير المؤمنين عرض کردیم.»[70]
از مجموعه روايات اخير چنین برمي آيد كه مسخ شدن، تنها در قوم بني اسرائيل محدود نميشوند. بلکه، لااقل برخی از ميمون هايي كه اكنون در روي زمين زندگي مي كنند نیز آنهايي هستند كه به خاطر اعمال ناشايست و جنايتبار خود مسخ شده و اصطلاحاً پسرفت کرده و به ميمون هاي امروزي تبديل شده اند. در مورد دشمنان خدا نیز روایاتی حیرت انگیز وجود دارد که رجعت های مکرر به وضوح در موردِ آنها بیان شده است؛ در روايت است كه امام صادق (ع) فرمود:
«دشمن خدا، روحش در قالبِ (مركبات!!!) درآيد تا اينكه بصورت كرمكى گردد تا آن زمان که بر هر مسخ شده ای مسخوطى روان شود (مدام چهره و قیافه اش عوض می شود)، تا قائم ما ظهور كند و خدايش بفرستد تا گردن او را بزند و اينست كه خدا (از قول آنها) فرموده: «پروردگارا ميراندى ما را دو بار و زندهمان كردى دوبار اعتراف كرديم بگناهان خود آيا براى ما هيچ راهى هست كه بيرون شويم، 11- غافر».[71]
در روایت ذیل نیز همین مطلب بیان شده که:
ارواحِ کفّار عذاب می شوند به انواع عذاب در انواع مرکّباتِ لعن شده و زندانی شده؛ که در آنها نه روحی و نه راحتی می یابند تا اینکه قائم ما (ع) قیام کند، پس خداوند آنها را از آن مرکبّات به بدن های خودشان باز می گرداند و این حشر و نشر بارها صورت می گیرد. پس گردان های آنان زده می شود، سپس به آتش باز می گردند تا ابد.[72]
و همچنین:
عبد الله بن طلحه گوید از امام ششم علیه السلام پرسیدم از وزغ. فرمود: پلید است و مسخ شده است، آنگاه که او را کشتی غسل کن. سپس فرمود: پدرم با مردی حدیث می کرد، ناگاه وزغی دید که زبانش را می چرخاند و سوت میزند، پدرم بدان مرد فرمود: میدانی این وزغ چه گوید؟ گفت ندانم چه می گوید. فرمود: می گوید: بخدا اگر به عثمان دشنام دهید البته به علی دشنام دهم تا از اینجا برخیزد.
و پدرم فرمود: از بنى اميه كسى نميرد جز اينكه بصورت وزغ مسخ شود و فرمود: چون مرگ عبد الملك بن مروان در رسيد وزغى شد و از بر حاضرانش رفت و نزد او فرزندانش بودند و چون او را نيافتند بر آنها گران آمد و ندانستند چه كنند؟ سپس توافق كردند كه تنه درخت خرمائى را بگيرند و مانند مردي بسازندش، فرمود: چنين كردند و زرهى از آهن بدان پوشيدند و آن را در كفن پيچيدند و كسى جز من و فرزندانش از آن مطلع نشد.” [73]
علامه محمد باقر مجلسی در ادامه این روایت می گوید: اخبار در اين معنا بسيارند و از حد آحاد گذشتند، و اگر تناسخ نشدني است و اخبارش ساختگى است، پس چرا مسخ شدنى است؟ با اينكه در آنها بدان تصريح شده و هم در قول خدا که صریحتاً فرموده: «آيا شما را آگاه كنم به بدتر از آن در سزا ديدن نزد خدا؟ آنان كه خدا لعنشان كرد و بر آنها خشم كرد و از آنها ميمون و خوك ساخته، (62/ مائده) » و قول خدا که فرمود: «گفتيم باشيد ميمونهاى رانده، (65/ بقره) » و قول او «و اگر خواهيم مسخشان كنيم در جایشان، (67/ یس) .»[74]
تمامی اینگونه روایات و احادیث نشان میدهد که مسخ یکی از قوانین و مجازاتهاي الهی است که تنها در زمانی اجرا میشود که انسان از عقل خویش استفاده نکرده و این نعمت الهی که همان رسول باطنی است را به طور کامل زیر پای گذارده باشد. به همين دلیل است که مسخ به ندرت اتفاق مى افتد. زیرا تعداد افرادى که نعمت عقل را کاملا زیر پاى گذارند نیز اندک اند. به عبارتی دیگر، انسان در صورتیکه مانند حیوانات زندگی کند، به واقع نشان داده است که این نعمت الهی (یعنی عقل) را نمیخواهد، در اینصورت عقل در اعماق وجودش مدفون شده و در نتیجه قالب او به همان قالبی تغییر شکل میدهد که نفسِ او خواهانِ آن است و اعمال و صفاتش نيز نوع قالب وی را تعیین می کند. به عنوان مثال: اگر انسان با صفت فحاشی و بد زبانی حیات را بدرود نماید، خود را با سگ و یا حیوانات درنده و گزنده همردیف میکند و در صورت تسلط این صفت و زوال کامل عقل، امکان وقوع مسخ نیز کاملا طبیعی و عادلانه است، همانطورکه می فرماید:
وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيّاً وَ لايَرْجِعُونَ (67/ یس)
و اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ مىكنيم تا نه بتوانند راه خود را ادامه دهند و نه بتوانند به عقب بازگردند.
*****
همانطور که می دانیم، روایات، بر خلاف آیات قرآن، هیچگاه جعل ناشدنی و تحریفناپذیر نیستند و امکان اشتباه و نسیان و تحریف در آنها وجود دارد، لذا در پارهاي از روایات آمده است كه معصومان (علیهمالسلام) فرمودند: روایات ما را بر قرآن كريم عرضه كنيد؛ هرچه را كه موافق آن يافتيد، بپذيريد و آنچه را كه مخالف آن ديديد، بدور افكنید. این ملاک که – عرضه احادیث به قرآن- نام دارد از سوی پیامبر اکرم (ص) و ائمۀ (عليهمالسلام) بارها مورد تأکید قرار گرفته است.
بنابر این، یگانه راه شناخت روایات صحیح از ساختگی، بلکه مهمترینِ آنها «عرضه روایات بر قرآن» است که در سخنان گهربار پیامبر (ص) و امامان معصوم علیهمالسلام به آن تصریح شده است. از اینرو، امام صادق (ع) می فرماید: “هر حدیثی که موافق قرآن نباشد باطل است.“[75]
پس برای نسبت دادن روایات به پیامبر (ص) و ائمه معصومین (ع) به خصوص در موضوعات مسئلهساز و مهمی مانند تناسخ و رجعت، نباید به بررسی صرف سندی و رجالی اکتفا شود، بلکه باید محتوای روایات را بر آیات قرآن کریم منطبق کنیم. چه بسا روایاتی باشد که چند صد سال در میان مسلمانان و شیعیان معتبر بوده باشند اما اگر با دید قرآنی به آنها نگاه کنیم،آنها را خلاف آیات قرآن و در نتیجه گمراه کننده تشخیص دهیم. رسول خدا (ص) می فرماید:
«همانا بر من دروغ خواهند بست همانطور که بر پیامبران پیش از من دروغ بستند. پس هر حدیثی از من به شما رسید و موافق کتاب خدا بود، سخن من است و آنچه مخالف کتاب خدا بود، سخن من نیست.»[76]
و نیز امام صادق (ع) فرمود:
هر وقت دو حدیث مختلف (و متضاد) بر شما وارد شد، آن دو را بر کتاب خدا عرضه کنید. پس آنچه موافق کتاب خدا بود بگیرید و آنچه را مخالف کتاب خدا بود رد کنید.[77]
با این مقدمه، اکنون به یکی از روایات بحث برانگیز می پردازیم که برخی علماء برای رد مسئله -زندگی های متوالی- بر آن تکیه می کنند، این روایت که علیرغم صحت سند، مملو از تضاد ها و تناقضات فاحش است صحت آن را به شدت تضعیف کرده است؛ به همین دلیل، آن را در چند بخش مورد بررسی قرار می دهیم؛ آمده است که؛
«روزی زندیقی (کافری!!!) طی پرسشی از امام صادق (ع) پرسید: چرا گروهى قائل به تناسخ ارواح اند و از کجا به این مطلب معتقد شدهاند، و دلیلشان بر این مذهب چیست؟
(در ابتدا باید گفت که این ممکن نیست که شخص کافری که همه چیز برای او بی اهمیت است، از امام (ع) در مورد تناسخ و رجعت سوال کند، زیرا که اساساً او به چنین مواردی ایمان ندارد که در مورد آنها برایش سوالی ایجاد شود!) سپس در مقام پاسخ از قول امام (ع) می گوید:
(معتقدان به تناسخ، راه و روش دین را پشت سر انداخته و گمراهى را براى خود آراستهاند، و نفس خود را در زمین شهوات به چرا واداشتهاند، و قائل اند که آسمان خالى است و خلاف آن طور که وصف شده هیچ چیز در آن نیست)
(همانطور که می بینید عبارتِ “آسمان خالی است” یک عبارت موهوم، بی ربط و بی معنی است که به بقیه روایت هم هیچ ارتباطی ندارد و محال است از امام (ع) که چنین عبارت بی اهمیت و بی مفهومی را بیان نماید. اما با این همه، احتمالا منظور از این عبارت آنست که هندوان بر این عقیده اند که دنیا توهّم، خیال و فریب است و حال آنکه این سخن با آیه ذیل کاملا هماهنگ است که فرمود:
وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ (20/حدید)
و بدانید که زندگانی دنیا جز متاعِ فریب و غرور چیزی نیست.
در ادامه می گوید:
(و این که مدبّر این جهان به صورت مخلوقات است و دلیلشان روایت «خداوند، آدم را بر صورت خود آفریده»[78] مىباشد.
سپس می گوید: آنها می گویند: نه بهشت و نه جهنّمى است، و نه بعث و نشورى، و قیامت نزد آنها همان خروج روح از قالب خود و ورود به قالب دیگر است،)
(لازم به تذکر است که عبارت آخر در مورد معنای قیامت، همان سخن رسول اکرم (ص) است که فرمودند: « مَن مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ »[79] پس خروج روح از بدن، مساوی قیامت است برای روح و این سخن اهل تناسخ کاملا صحیح است و بر آن نمی توان خرده گرفت.)
سپس می گوید:
اگر در قالب أوّل نیکوکار بوده به قالبى در بالاترین درجه دنیا از نظر فضیلت و نیکویى درآید، و اگر در قالب اول فردى بدکار یا غیر عارف!! بوده مطابق همان صفت به قالب حیوانى در دنیا یا جانورى قبیح المنظر در خواهد آمد.
(همانطور که می بینید، جایی می گوید آنها همه چیز را بر خود حلال کردند، اما اینجا قائل به خیر و شر و بدکار و زشتکار و عارف و غیر عارف شده است و این تناقضی فاحش است که در هیچ جای دیگر در روایاتِ معصومین (ع) دیده نشده است.)
سپس می گوید:
این جماعت قائل به نماز و روزه نیستند، و عبادتى بیشتر از معرفت به آنچه شناخت آن واجب است ندارند، و تمام شهوات دنیا براى آنها مباح است؛ از آمیزش با خواهر و دختران خود گرفته تا خاله و زنان شوهردار. و نیز خوردن مردار، شراب و خون، بر ایشان مباح است.
(اولا: اگرآنها قائل به فضیلت و نیکویی هستند، پس نمی شود که همه شهوات دنیا برایشان حلال باشد و این تناقض است و در سخن امام نباید تناقض باشد.
ثانیا: چطور می شود که آنها به روایات رسول اکرم (ص) معتقد باشند، اما همه چیز را برای خود حلال کرده باشند!! آنطور که در ادامه می خوانیم … )
سپس می گوید:
و تمام مذاهب از عقیده ایشان بیزارند، و هر امّتى آنان را لعن کرده است، و چون از ایشان درخواستِ حجّت و برهان نمایند روگردانده و می گریزند، عقیده اینان را تورات تکذیب کرده و فرقان لعنشان کرده است.
( این ادعا نیز کاملاً خلاف حقیقت است بلکه اعتقاد به زندگی های متوالی – همانطور که پیش از این دیدیم- در بیشتر ادیان کهن وجود داشته و تقریبا هیچ گروهی آنها را لعن نکرده است بلکه به تایید و گسترش آن نیز پرداخته اند) و در آخر می گوید:
آنها معتقدند که خدایشان نیز از قالبى به قالب دیگر انتقال مىیابد، و اینکه ارواح ازلى همان است که در آدم بوده، باز همان روح کشیده شده از یکى به دیگرى منتقل گردید تا به روزگار ما رسید.
سپس امام می فرماید: پس با این فرض که خالق به صورت مخلوق است، چگونه خالق بودنِ یکى از آن دو ثابت مىشود؟!
آنها نیز معتقدند: فرشتگان از اولاد آدم (ع) هستند، هر که به بالاترین درجه دین برسد از جایگاه امتحان و تصفیه خارج و فرشته می شود، و در برخى موارد نصارى شبیه ایشان شدهاند (مانند عقیده به حلول و اینکه ارواح پس از رسیدن به کمال به اجرام فلکى متّصل مىشوند)، و دهریّه معتقدند که اشیاء بىخالق و مدبّرند. و آنها معتقدند که نباید گوشت بخورند، زیرا تمام حیوانات از ایشان و از بنى آدم مىباشند که از صورتشان حلول نمودهاند، بنابر این خوردن گوشت خویشان و اقربا جایز نیست !!.[80]
(باید گفت که اگر کسی به امتحانات الهی و پاک شدن و تصفیه روح معتقد باشد هیچگاه به راحتی به گناه و شهوات آلوده نمی شود و آنها را بر خود مباح نمی کند. مضاف بر اینکه از طرفی قبلا گفته بود که: خوردن گوشت مردار برآنها حلال است، اما اینجا می گوید: خوردن گوشت خویشان و اقربا برایشان جایز نیست.!!.
بی شک، چنین سخنان متناقض و بی پایه ای، دور از شان امام معصوم (ع) است و بیشتر به سخن کسی می ماند که به خاطر ضعف عقل خویش ناخواسته حقیقت را نادیده گرفته و تنها می خواهد سخن و عقیده خود را به کرسی بنشاند و به خیال خود شرِ بدعت و فتنه را از سر اسلام و مسلمانان دور کند، غافل از اینکه او سعی کرده تا عقاید آشفته خود را به جای کلام معصوم (ع) قرار داده و آنها را درست می پندارد و جای تعجب است که چرا علمای دین به چنین روایات ضعیف و ساخته شده ای اینچنین بها می دهند و عجب تر آنکه آیات قرآن کریم را نیز بر اساس چنین روایاتی تفسیر می کنند.
در کتاب “معاد شناسی” نوشتۀ آیت الله علامه حسینی طهرانی روایت جالبی از امام صادق (ع) آمده که؛ با ترجمۀ خود مولف در ذیل می آید: حضرت فرمود:
” وقتی جنازه ای را به سوی قبرستان حمل می کنی؛ خود را چنین پندارکه؛ تو آن هستی و از پروردگارت درخواست کرده ای که ترا به دنیا برگرداند (و خداوند نیز دعای ترا مستجاب نموده و ترا به دنیا بازگردانیده است). حال ببین چگونه در اعمال خود تجدید نظر می کنی و گذشته را تدارک می نمائی. ” [81]
چنانکه واضح است، سخن امام صادق (ع)؛ دلالت آشکار بر ” رجعت ” و تولد دوباره دارد. زیرا اولا سخن از ” زندگی دوبارۀ دنیوی” است. ثانیا مخاطب امام (ع) پس از مرگش، از طریق فرایند” استقرار نطفۀ در رحم”، دوباره متولد شده است! بنابر این جای هیچ بحثی نیست که؛ پند امام معصوم (ع)، بر اساس قبول داشتن قانون – چرخه زندگی های متوالی – و امکان قطعی آن بیان شده است و لاغیر!!
اینک پرسش این است که چرا امام معصوم (ع)، برای هدایت مومنین، پندی را در قالب مثالی می آورد که، بزعم مخالفان، اولاً (به ظاهر) خلاف آیات قرآن است و ثانیا، از اصولا کفر می باشد؟!! اکنون -آنچنانکه مخالفان می پندارند- چگونه می توان، با سخنی باطل و کفرآمیز، انسانها را بسوی حق و ایمان هدایت کرد؟! زیرا از زاویۀ دید مخالفان و منکران، امام معصوم (ع) می بایستی چنین به مومنین پند و اندرز می داد که:
“وقتی جنازه ای را به سوی قبرستان حمل می کنی؛ خود را چنین پندار که تو؛ او هستی و از پروردگارت مسئلت نموده ای که ترا به دنیا برگرداند. ولی خداوند دعای ترا مستجاب نمی کند!! زیرا اصولاً خداوند کسی را پس از مرگ برای انجام اعمال صالح و جبران خطاهایش به زندگی دنیا بازنمی گرداند!!!!! پس تا دیر نشده بشتاب و ببین چگونه در همین یکبار زندگی دنیا و قبل از رسیدن اجلت در اعمال خود تجدید نظر می کنی و گذشته را تدارک می نمائی که ؛ دیگر چنین فرصتی به تو؛ داده نخواهد شد. !! “
اینک مقایسه کنید که؛ کدام مثال باطل و کفرآمیز است و کدام مثال حق و هدایت کننده است؟! آیا امام معصوم (ع)؛ برای پند و آموزش و هدایت مومنین – نعوذ بالله- دچار مشکل شده و ناچاراً از عقیدۀ باطل و کفرآمیز تناسخ!!! استفاده نموده است؟! اگر اینچنین است، چگونه امام (ع) چنین فکر حرامی را – ولو در قالب مثال – بیان نموده است؟!
با این حساب، روایات دیگری از معصومین (ع) که به ظاهر بر باطل بودن عقیدۀ تناسخ و رجعت های متوالی دلالت دارد؛ یا جعلی است و یا ناقص است و یا اصلا ناظر به ” تناسخِ تحریف شده و کفر محور” است و متاسفانه بسیاری از علما در طول تاریخ اسلام، بر خلاف روایات اهل بیت (ع) که بر لزوم -اِرجاع روایات به آیات قرآن- تاکید می کنند عمل کردند و بسیاری از مردم را در گمراهی و جهالت وانهاده اند و به جای اینکه روایات را به آیات ارجاع دهند، آیات را به روایات عرضه داده اند و راه خدا را بر مردم سد کرده اند و گمراهشان نموده اند و حال آنکه خداوند می فرماید:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ (6/ حجرات)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! (حتی) اگر فاسقى هم برايتان خبرى آورد، (گمان بد نبرید و) نيك آن را وارسى كنيد، مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و [در نتیجه] از آنچه كردهايد پشيمان شويد.
این بدان معناست که هر روایتی را (اگر چه از منبعی غیر موثق بیان شود) باید تحقیق نمود و با ارجاع آن به آیات قرآن کریم، صحت و سُقمِ آن را معلوم کرد، نه اینکه با پیشفرض های از قبل تعیین شده به محتوای آن بنگریم و ناخواسته حقایق مهمی که دانستن آنها برای بشریت بسیار مفید است را زیر پا بگذاریم و آنها را تکفیر کنیم.
*****
اعتقاد به بازگشت مجدد به دنیا (حتی به شکل مسخ) در شیعیان اولیه به صورت یک موضوع کاملاً طبیعی وجود داشته است، ولی به مرور زمان و به خاطر ترس علماء از کج فهمی مردم و اشتباه گرفتن آن با تناسخ، تنها محدود به رجعت (به مفهوم محدود و امروزی آن) شد. به عنوان مثال به این حکایت توجه کنید:
روزی ابوحنیفه (پیشوای مذهب حنفی از مذاهب اهل تسنن) در ضمن بحث با مومن الطاق (از شاگردان امام صادق (ع)) به طعنه به او می گوید: آیا تو به رجعت اعتقاد داری ؟ مومن می گوید: بلی، ابوحنیفه می گوید: پس الان هزار دینار به من بده تا در رجعت هزار دینار به تو باز پس دهم. مومن الطاق با ظرافت پاسخ می دهد که: تو ضمانت بده که به صورت انسان برگردی و به شکل خوک نباشی تا به تو هزار دینار بدهم.[82]
این مثال به روشنی نشان می دهد که شیعیان اولیه، ضمن اعتقاد کامل به قیامت، -که یک اصل غیر قابل انکار بوده و هست- به نوعی از بازگشت مجدد روح به دنیا نیز کاملا معتقد بوده اند. به عبارتی دیگر، در مذهب تشیّع، رجعت، دقیقا دال بر زندگی های متوالی پیش از قیامت است، که متاسفانه به وسیله برخی علماء، تنها به افراد خاص و زمان خاصی محدود شده است. جالب است که به قول دکتر سید محسن میرباقری نیز «مسأله رجعتِ آخر الزمان در باورهای شیعه حتی به صورت تولدی دوباره، هرگز با مسأله معاد در تعارض نیست.»[83]
البته باید گفت که دلیل بطلان تناسخ از منظر برخی علماء، یکی لاابالی بودن برخی مدعیان آن و دیگری عدم اعتقاد به قیامت در میان برخی از آنها ذکر شده است، بنابر این، جمع تناسخ با اعتقاد به قیامت و پیشه کردن تقوای الهی، که عملا همان عقیده رجعت است، هیچگونه عیب و اشکالی نخواهد داشت! بلکه چنین عقیده ای علاوه بر حل بسیاری از مسائل لاینحل بشر، او را بیش از پیش برای نجات از دوزخِ طبیعت و دوری از دنیای پست و تقرب به خداوند متعال تجهیز می نماید.
با این همه، یکی از دلایلی که مخالفان عقیده “زندگی های متوالی” بر آن اصرار می ورزند، صراحت ظاهری برخی از آیات قرآن کریم بر رد این عقیده است، آنها آیه ۹۹ و ۱۰۰ سوره مبارکه مؤمنون که به عدم پذیرش درخواست کفار از بازگشتشان به دنیا میپردازد را دستمایه خویش برای مقابله با مسئله رجعت قرار میدهند. آنها اعتقاد دارند که مردودین کلاس تکلیف، علی رغم استغاثۀ آنان به پروردگار، به زندگی مجدد باز نمی گردند. زیرا در یک دورۀ آزمایش کوتاه مدت، حکم قطعی در پروندۀ آنان ثبت شده است!!! زیرا که می فرماید:
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون (99 و 100 / مومنون)
تا آنگاه که مرگ یکي ازايشان فرا رسد گوید: پروردگارا! مرا بازگردان تا شاید عملی را که در زمان گذشته ترک کردم، انجام دهم. (به او گفته شود:) هرگز، این کلمهاي است که او فقط گوینده آن است، (و اين سخن، عملي نيست) اما در مقابل ایشان برزخ (و فاصلهاي) است تا روزی که برانگیخته شوند.
با توجه به اینکه در تفسیر این آیه شریفه امام صادق (ع) فرمود: كسى كه زكات نمىدهد، به هنگام مرگ آرزوى بازگشت مىكند.[84] متاسفانه علماء در ترجمه این آیه اکثرا دچار اشتباه شده اند و گمان بردند که شخصی که مرگش فرارسیده می خواهد به دنیا باز گردد، در صورتی که او هنوز دنیا را ترک نکرده است تا به آن باز گردد. توضیح آنکه؛ در قسمت اول این آیه شریفه، عبارت «فيما تَرَكْتُ» به معني: – آنچه كه ترك كردم – اثبات میکند؛ شخصی که مرگ او فرا رسیده است تقاضای بازگشت به زمان گذشته در دنیا را دارد تا شاید وظايف و حقوقی را که ضایع گذاشته است جبران كند. بنابر این، محتوای اين آيه شريفه به عدم امکان جبران اعمال گذشته اشاره دارد، نه عدمِ امکان انجام اعمال جديد در زندگی بعدي. به عبارتی دیگر، محتوای این آیه شریفه ارتباطی با -رجعت به دنیا- ندارد، بلکه بیان می دارد که انسان نمی تواند به زمان گذشته بازگردد و این فقط کلمه ایست که او می گوید و بازگشت به گذشته هرگز عملی نخواهد بود. روایت ذیل نیز تاییدی بر این مطلب است؛ امام صادق (ع) می فرماید:
نيست هيچ روزي كه بر فرزند آدم بگذرد مگر اينكه به او گويد: اي فرزند آدم! من روز جديدي هستم، و من بر تو شاهدم. پس در من سخنِ خير بگو و در من عمل خير كن كه من شهادت ميدهم بر تو در روز قيامت و (بدان كه) تو مرا هرگز نخواهي ديد. [85]
بر طبق اين روايت شريف، معلوم میگردد که زماني كه مي گذرد هرگز قابل اعاده و بازگشت نخواهد بود و طبعاً اعمالي كه در آن روز بايد انجام مي داديم را ديگر نمي توانيم انجام دهيم. پس در آیه مذکور، این شخص، تقاضای بازگشتن به زمان گذشته را دارد و پاسخ این است که: «كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها » یعنی: هرگز، اين كلمهاي است كه او گوينده آن است (و به عمل نمي آيد) يعني؛ زمان گذشته و عمری که پشت سر گذاشتی، به پایان رسیده است و تو مي بايست در همان زمان عمل خیر براي خودت مي اندوختي، ولی هرگز نمي تواني به آن زمان بازگردي. البته مشابه همین آیه شریفه در جای دیگر نیز آمده است که می فرماید:
وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ. (10/منافقون)
و از آنچه روزى شما گردانيدهايم، انفاق كنيد، پيش از آنكه يكى از شما را مرگ فرا رسد و بگويد: «پروردگارا، چرا تا مدتى بيشتر [اجل] مرا به تأخير نينداختى تا صدقه دهم و از نيكوكاران باشم؟»
چنانکه می بینید عبارت «يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» در هر دو آیه تکرار شده تا حقیقتی را برای ما روشن نماید؛ در اینجا نیز زمان مرگ شخص فرا می رسد و آن کسی که در نیکوکاری و انفاق کوتاهی نموده، از خداوند می خواهد که اندکی به عمر وی بیافزاید تا بتواند جبران مافات کند، و این نشان می دهد که او هنوز از دنیا نرفته است، بلکه موردِ درخواست وی؛ بازگشت به زمان از دست رفته است نه رجعت به دنیا.
علاوه بر این، در تفسیر آیاتی که گذشت، کلامیاعجاب انگیز از امام علی بن الحسین زین العابدین (ع) روایت شده که میفرماید:
باید که هرکدام از شما نفس خویش را در این دنیا چنان بدارد که گویی بارها به دنیا بازگشته است و پشیمان است بر آنچه از اعمال خیر که از او فوت شده است براي آن روزي كه به آن نياز داشته است.[86]
در این کلام شریف نیز به صراحت به رجعتهاي متعدد انسان به دنیا اشاره شده است. گویی انسان کافر و گناهکار در هر بار پشیمان است از آنچه که در گذشته از او فوت شده است. در روایت ذیل نیز همین موضوع بیان شده است؛ پيامبر خدا (ص) می فرماید:
اگر بنده اى به مدت هفت هزار سال خدا را عبادت كند- که همان عمر دنیاست- ولى با بغض نسبت به على بن ابى طالب و انكار حقّ او و شكستن پيمان ولايت او بر خداوند در آيد ، خدا خوبى هايش را نابود مى كند.[87]
و این قطعی است که امام (ع) هیچگاه مثال بی مورد نمی زند و از امری که امکانپذیر نیست سخن نمی گوید. بنابر این، امکانِ این هست که انسان بتواند در طول مدت هفت هزار سال در طول زندگی های متعدد به عبادت و طاعت بپردازد و در نتیجه بتواند خود را از بند ظلماتِ نفس نجات دهد و به بهشت و عالم انوار راه یابد.
*****
یکی دیگر از دلایل مخالفان در رد تناسخ و رجعت های متوالی این است که بسیاری از کفار و فاسقان در راحت و نعمت به سر می برند، پس اگر مطابق سخن تناسخیان این افراد پاداش نیکی های گذشتة خود را می بینند، مدح و بزرگداشت ایشان واجب خواهد بود!! و حال آنکه این امری باطل است. دیگر اینکه مخالفان مدعی اند که ثروت این افراد محصول نیکوکاری در زندگی گذشته نبوده، اما این ادعا مخالف مضمون آیات قرآن کریم است؛ زیرا که می فرماید:
وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56/ یوسف)
و بدينگونه يوسف را در سرزمين [مصر] قدرت داديم، كه در آن، هر جا كه مى خواهد سكونت کند. هر كه را بخواهيم به رحمت خود مىرسانيم و ما اجر نيكوكاران را تباه نمىسازيم.
بنابر این، ثروت، راحتی و مُکنت در دنیا محصول احسان و نیکوکاری انسان در گذشته است. و سخن تناسخیون در این مورد با مضمون آیات قرآن کریم همخوانی دارد، اما باید خاطرنشن ساخت که نیکوکاری چنین افرادی در نشآت گذشته هیچگاه تعظیم و تکریم آنها را در زندگی کنونی موجب نمی شود. زیرا که ما نمی دانیم که در حال حاضر آنها در زندگی کنونی چگونه عمل می کنند.
*****
اکنون که با مطالعه مطالب گذشته به صورت کلی از عقیده تناسخ آگاه شدیم و دریافتیم که اصلِ “بازگشت روح به بدن و زندگی دوباره“ در تناسخ، مورد اشکال نیست، حال به بررسی اشکالات، نقایص و انحرافات این عقیده میپردازیم تا دریابیم که وجه تمایز آن با قانونِ”رجعت” که قرآن کریم بدان ناطق است دقیقاً در چه مواردی است؛
نكته اول اين است كه در گذشته فرقههايي از تناسخیون به وجود خداوند متعال معتقد نبودند، و به گفتۀ “شهرزوري” نام و نشانی از این کسان سراغ نداریم و گویا اگر هم کسانی چنین دیدگاهی داشته اند اکنون وجود ندارند. آنها معتقد بودند که اين طبیعت است كه خود خلق میکند و میمیراند. همانطوركه حق تعالي از قولِ آنها مي فرمايد:
وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (24/جاثيه)
و آنها مي گويند: «چيزى جز همين زندگى دنياييِ ما در كار نيست؛ ميميريم و زنده ميشويم؛ و جز روزگار ما را هلاك نمىكند!» آنان به اين سخني كه مىگويند علمى ندارند، بلكه تنها حدس مىزنند (و گمانى بىپايه و اساس دارند)!
دومين نكته اين است كه برخي از تناسخیان، اعتقاد به حیاتی غیر از حیات دنیا ندارند.آنها میگویند که بهشت و دوزخ تنها در همین عالم است و معاد – به شكلي كه در اديان ابراهیمی بيان شده- وجود ندارد.[88] آنها بازگشت انسان را به اين دنيا به عنوان معاد تلقّي كرده و معتقدند كه تمامي انسانها اين بازگشت را پس از مرگ خواهند داشت، بدين جهت رجوع به سراي ديگر و حيات در عالم آخرت را به كلّي منكرند و اعتقاد و باور ايشان بر اساس انكار قيامت برنامه ريزي شده و پيروان اين مكتب پاداش و كيفر اعمال را منحصراً در دنيا ميدانند، و خلاصه عقيدة آنان چنين است كه: «اين جهان همواره در گردش است و هر دورهاي تكرار دورة قبل بوده و اين گردش هرگز پاياني ندارد و روح هر انساني پس از مرگ دوباره به دنيا باز ميگردد. با این توضیحات، به روشني ميتوان فهميد که اينگونه تناسخ؛ هيچ سازگاري و مشابهتی با رجعت ندارد، زيرا معتقدان به رجعت هرگز منكر قيامت نيستند، بلكه نسبت به قيامت و حشر و نشر و حساب و ميزان و صراط و دوزخ و بهشت يقينِ كامل دارند و به پايان اين جهان و رستاخيز بزرگ و قيامت عظمي بر مبناي آيات شريفة قرآن كريم ایمان دارند.
اصحاب تناسخ می گویند: لذات این دنیا، ثواب و سختیهای آن، عقوبت و عذاب است. برای همین است که میگویند که روح انسانِ درستکار، پس از مرگ در زمره پادشاهان متولد میشود. يعني اينكه پادشاه شدن نتيجه اعمال نيك در زندگی های گذشته است. توضيح آنكه اين سخن تا حدی صحیح است، با این تفاوت که باید دانست زندگی مجدد در قالب یک پادشاه، جزای نهاییِ انسان نیکوکار نیست، بلکه تنها فرصتی دوباره برای کسب کمال در نقشی متفاوت است، نه اینکه انسان برای همیشه در مقام یک پادشاه باقی بماند، زیرا خدای تعالی ماندن در دنیا و محبوس شدن در آن را عذابی دردناک معرفی میکند همانطور که مي فرمايد:
غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها (35/ جاثيه)
حیات دنیا فریبتان داد، پس امروز از آن خارج نمیشوند.
بنابر این، زندانِ دنیا مکان سختی و مشقت است و به هيچ وجه جایگاه خوشبختی ابدی نیست[89]، و پادشاه شدن در اين عالم به هيچ وجه كمال محسوب نميشود، ضمن اين كه زندگي پادشاهان نيز هیچگاه از سختي و رنج خالي نبوده و نخواهد بود.
جناب صفی علیشاه [90] در یکی از مکاتیب خود مینویسد: « از جوکیان هند، مرتاضی را دیدم که یک دستِ خود را بطرف بالا بلند کرده و در کف دستش بوتهاي کاشته که در اطراف دست او ریشه گرفته و دست او هم خشک شده بود، یک نفر هم گاه گاهی خدمت او را میکرد. سن این جوکی از هشتاد سال هم متجاوز بود، به او گفتم: قصدت از این کار چیست؟
گفت: قصدم از این کار این است که پادشاه بشوم.
گفتم: سن و سال تو دیگر اجازه چنین کاری را به تو نمیدهد.
گفت: در حیات بعدی به سلطنت میرسم.
و من دیدم بیچاره از این رنج سخت، قصدش تاج و تخت است. پس با خود گفتم: اگر از برای حق و خدمت به خلق متحمل چنین رنجی میشدی، به مقامات عالی میرسیدی.»[91]
اهل تناسخ به زعم اينكه رنج و سختي در يك زندگی، موجب ثروتمندي و رفاه در حيات بعدي مي شود، براي رهايي از فقر و تنگدستي، به اين فكر افتادند كه با رياضات شاقّه، سعادت در حيات بعدي خود را تضمين كنند و به اميال و اغراض ناكام خود جامه عمل بپوشانند. اما غافل از اينكه اين همان صفت دنيا پرستي است كه در لباس زهد و ریاضت خود نمايي ميكند و به این شکل آنها را از حركت در مسير كمال و رهایی از عالم ماده باز داشته است.
[1]– اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن، مردم و سنگهاست حفظ كنيد (6/ تحريم)
[2]– فرشتگان و روح الامین (برای اخذ فرمان) به سوی (عرش) خدا بالا روند در روزی که مدتش پنجاه هزار سال خواهد بود. (4/ معارج)
[3] – به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيدهاند، در آتشى [سوزان] درآوريم؛ كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوستهاى ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند تواناى حكيم است. (56 / نساء)
[4] – کتاب انسان الکامل – در بیان نسخ و مسخ – ص 161
[5] – محمد بن محمود شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، ج۱، ص۵۲۰، چاپ حسین ضیائی تربتی، تهران ۱۳۸۰ ش.
[6] – متوفی به سال 663
[7] – اِعادۀ مَعْدوم، اصطلاحی فلسفی و کلامی به معنای بازگردان شیء معدوم (چیزی که به مفهوم فلسفی از میان رفته) به وجود، همراه با همه خصوصیات و تشخص آن. به سبب ارتباط این موضوع با مباحث معاد و معاد جسمانی، متکلمان و فلاسفه بسیار از آن بحث کردهاند. به این مفهوم که جسمی که معدوم شد، دیگر قابل بازگشت نیست. (فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص: 113)
[8] – رسائل ابن عربي – ص 24
[9] – (شهرزوري، 1383 ، ص 556)
[10] – برهان و دلیل خود را بیاورید اگر که راست می گویید (111/بقره)
[11] – أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ (259/بقره)
[12] – بحارالأنوار، ج۵۳، ص۷۲
[13] – از نيمه دوم قرن اول، برخى مسلمانان با عقيده جبر به مخالفت برخاستند. اين عده را طرفداران اختيار يا «قدريه» مىناميدند.
[14] – عن ابی الصباح قال: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع): فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَكْرَهُ أَنْ أُسَمِّيَهَا لَهُ فَقَالَ لِي هُوَ عَنِ الْكَرَّاتِ تَسْأَلُنِي فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ تِلْكَ الْقُدْرَةُ وَ لَا يُنْكِرُهَا إِلَّا الْقَدَرِيَّةُ لَا تُنْكِرْهُ تِلْكَ الْقُدْرَةُ لَا تُنْكِرْهَا. (بحار الانوار ، جلد 53 ، صفحه 72)
[15] – همانطور که می بینید، بر طبق این روایت بسیاری از نکات و سنتهایی که نسبت به اقوام گذشته اجرا شده و در قرآن کریم ذکر شده است، چهرهاي امروزی به خود میگیرد. به بیانی دیگر، امر رجعت امری نیست که تنها به اقوام و ملل گذشته تعلق داشته باشد، بلکه با توجه به آیات و روایات معتبر، این مسئله به اقوام کنونی و آیندگان نیز مربوط و در مورد آنها نیز اجرا میشود.
[16] – بحارالانوار ، جلد 25، ص 134
[17] – عن أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : سُئِلَ عَنِ اَلتَّنَاسُخِ قَالَ فَمَنْ نَسَخَ اَلْأَوَّلَ. ( بحارالانوار – جلد 25 ص 324 )
[18] – اوپانیشادها، از کهنترین متون آئینی هندو و مهمترین آثار فلسفی هندوستان هستند که تاریخ تقریر قدیمیترینشان به سدههای هفتم یا ششم قبلازمیلاد میرسد. اوپانیشادهای اصیل متأخرترین قسمت –وداها- را شکل میدهند.
[19] – (شایگان، 1375 ، ص 110 )
[20] – (موحدیان عطار و رستمیان، 1386 ، ص 113 ؛ باومن، 1383.( ص 147 و 191)
[21] – پیروان دین مانی که دیناور نامیده میشدند. دین مانوی آیینی عرفانی و آمیزهای از دینهای مسیحی، زرتشتی، بودایی و گنوسی بوده است.
[22]– “جهل مرکب” یعنی این که : نمي دانند كه نمي دانند. يا همان كساني كه از جهل خود بي خبراند.
[23]– فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق، ص: 124
[24] – (شهرستانی ، نهایة الاقدام ، ص 378؛ احمد طَبْرِسی ، ج 2، ص 344؛ نسفی ، 1359 ش ، ص 188؛ عضدالدین ایجی ، همانجا؛ صدرالدین شیرازی ، 1380 ش ، ص 438).
[25] – ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، 1382، ج 13، ص 429؛ بغدادی ، الفرق ، ص 274؛ طوسی ، التبیان ، ج 4، ص 129).
[26] – و هيچ امتى نبوده مگر اينكه در آن هشداردهندهاى گذشته است. (24/فاطر)
[27] – هیچ امتی نیست مگر اینکه در آن بیم دهنده ای هست.
[28] – ملاصدرا، 1380، ج2، ص 232
[29] – تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۴، ص۳۷۴ نورالثقلین
[30] – (الکافی (ط – الإسلامیة)، ج1، ص470 / بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج1، ص 342)
[31] – و پرندگان [نيز] در حالى كه در آسمان پر گشودهاند [تسبيح او مىگويند]؟ همه ستايش و نيايش خود را مىدانند. (41/ نور)
[32] – بحارالانوار – جلد 61 – صفحه 4
[33] – «اصل الملاک وهو الأمر الذی یدور علیه الرضا والسخط والاثابة والمؤاخذة موجودة فیهم» (تفسیر المیزان)
[34] – تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۶، ص۶۶۸ علل الشرایع، ج۱، ص۱۶۷
[35] – (بحارالانوار، ج14، ص 423).
[36] – فإنه ليس تخلص النفوس من جثة من جثث الحيوانات إلا من جثة الإنسان فقط» (آموزه های فلسفۀ اسلامی، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، شمارۀ ١۴ ، بهار تابستان 1393)
[37] – «ولو لا أنه لا مطمع في خلاص نفس من غير جثة الإنسان لما أطلق حكم العقل ذبحها البتة»، همان منبع
[38] – (قبادیانی، ۱۳۸۴، ص ۱۰۵۱۰۴ و ۲۹۰-۲۹۱؛ همو، ۱۳۶۳، ص۲۱۱-۲۱۳).
[39] – آموزه های فلسفۀ اسلامی، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، شمارۀ ١۴ ، بهار ـ تابستان ١٣٩٣
[40] – (صدرالدین شیرازی ، 1360 ش ، ص 235ـ236).
[41] – برگرفته از حکمه الاشراق نوشته شیخ شهاب الدین سهروردی
[42] – احتجاج – جلد 2 – صفحه 354
[43] – (بهینهسازى ژنتیک از منظر اسلام) منبع: رواق اندیشه 1384 شماره 47
[44] – أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سُئِلَ عَنِ اَلْمَيِّتِ يَبْلَى جَسَدُهُ قَالَ نَعَمْ حَتَّى لاَ يَبْقَى لَهُ لَحْمٌ وَ لاَ عَظْمٌ إِلاَّ طِينَتُهُ اَلَّتِي خُلِقَ مِنْهَا فَإِنَّهَا لاَ تَبْلَى تَبْقَى فِي اَلْقَبْرِ مُسْتَدِيرَةً حَتَّى يُخْلَقَ مِنْهَا كَمَا خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ . (الکافي , جلد۳ , صفحه۲۵۱)
[45]– روضه كافى-ترجمه كمرهاى، ج2، ص: 199
[46] – (حرّ عاملی، 1362: باب دوم)
[47] – پرسشها و پاسخها پیرامون رجعت نوشته سید محمد مهدی عمادی
[48] – مقاله رجعت، مرحوم استاد محمد باقر بهبودی
[49] – لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ كِبْرٍ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَان. (وسائل الشیعة, جلد۱۶, صفحه۷)
[50]– شگفتيهاى آفرينش-ترجمه توحيد مفضل، ص: 73
[51] – إقبال الأعمال, جلد۱, صفحه۴۷۲
[52]– ظاهراً درياي احمر بوده كه در كنار سرزمين فلسطين امروزی قرار دارد.
[53] – تفسیر صافی، ملامحسن فیض، ج ۱، ص ۶۲۰
[54] – طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج 1، ترجمه مکارم شیرازی، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء،1366، ج 1، ص 278
[55] – شیخ حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج ۱، ص ۸۶.
[56] – حَرَّمَ الْخِنْزِيرَ لِأَنَّهُ مُشَوَّهٌ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِظَةً لِلْخَلْقِ وَ عِبْرَةً وَ تَخْوِيفاً وَ دَلِيلًا عَلَى مَا مَسَخَ عَلَى خِلْقَتِهِ وَ لِأَنَّ غِذَاءَهُ أَقْذَرُ الْأَقْذَارِ مَعَ عِلَلٍ كَثِيرَة. (بحار الأنوار , جلد۶ , صفحه۹۴)
[57] – حَرَّمَ الْقِرْدَ لِأَنَّهُ مُسِخَ مِثْلُ الْخِنْزِيرِ وَ جُعِلَ عِظَةً وَ عِبْرَةً لِلْخَلْقِ وَ دَلِيلًا عَلَى مَا مُسِخَ عَلَى خِلْقَتِهِ وَ صُورَتِهِ وَ جَعَلَ فِيهِ شِبْهاً مِنَ الْإِنْسَانِ لِيَدُلَّ عَلَى أَنَّهُ مِنَ الْخَلْقِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِم. (علل الشرایع, جلد۲, صفحه۴۸۴)
[58] – سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ لَحْمِ الْكَلْبِ فَقَالَ هُوَ مَسْخٌ قُلْتُ هُوَ حَرَامٌ قَالَ هُوَ نَجَسٌ أُعِيدُهَا عَلَيْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ هُوَ نَجَسٌ. (وسائل الشیعة , جلد۳ , صفحه۴۱۶)
[59] – أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سُئِلَ عَنِ اَلْكِلاَبِ فَقَالَ كُلُّ أَسْوَدَ بَهِيمٍ وَ كُلُّ أَحْمَرَ بَهِيمٍ وَ كُلُّ أَبْيَضَ بَهِيمٍ فَذَلِكَ خَلْقٌ مِنَ اَلْكِلاَبِ مِنَ اَلْجِنِّ وَ مَا كَانَ أَبْلَقَ فَهُوَ مَسْخٌ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ. (ترجمه فروع کافی ; ج ۸ ص ۶۶۹)
[60]– روي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع): ان قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَكْلِ الضَّبِّ فَقَالَ إِنَّ الضَّبَّ وَ الْفَأْرَةَ وَ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِيرَ مُسُوخٌ . (اصول كافي – جلد 6 – صفحه 245)
[61] – حَرَّمَ الْأَرْنَبَ لِأَنَّهَا بِمَنْزِلَةِ السِّنَّوْرِ وَ لَهَا مَخَالِيبُ كَمَخَالِيبِ السِّنَّوْرِ وَ سِبَاعِ الْوَحْشِ فَجَرَتْ مَجْرَاهَا مَعَ قَذَرِهَا فِي نَفْسِهَا وَ مَا يَكُونُ مِنْهَا مِنَ الدَّمِ كَمَا يَكُونُ مِنَ النِّسَاءِ لِأَنَّهَا مَسْخ (الوافي ج19 ص64)
[62] – وَ إِنَّ الْوَزَغَ كَانَ سِبْطاً مِنْ أَسْبَاطِ بَنِي إِسْرَائِيلَ يَسُبُّونَ أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ وَ يُبْغِضُونَهُمْ فَمَسَخَهُمُ اللَّهُ أَوْزَاغا (علل الشرایع , جلد۲ , صفحه۴۸۶)
[63] – الطَّاوُسُ مَسْخٌ كَانَ رَجُلًا جَمِيلًا فَكَابَرَ امْرَأَةَ رَجُلٍ مُؤْمِنٍ تُحِبُّهُ فَوَقَعَ بِهَا ثُمَّ رَاسَلَتْهُ بَعْدُ فَمَسَخَهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاوُسَيْنِ أُنْثَى وَ ذَكَراً وَ لَا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ وَ لَا بَيْضُهُ. (الکافي , جلد۶ , صفحه۲۴۷)
[64] – الْعَقْرَبُ كَانَ نَمَّاما (الوافي ج19 ص65)
[65] – وَ أَمَّا الْعَقْرَبُ فَكَانَ رَجُلًا هَمَّازاً لَا يَسْلَمُ مِنْهُ أَحَد (بحار الأنوار , جلد۶۲ , صفحه۲۲۰)
[66] – وَ الزُّنْبُورُ كَانَتْ لَحَّاماً يَسْرِقُ فِي الْمِيزَان (الوافي ج19 ص65)
[67] – وَ إِنَّ الْبَعُوضَ كَانَ رَجُلًا يَسْتَهْزِئُ بِالْأَنْبِيَاءِ ع وَ يَشْتِمُهُمْ وَ يَكْلَحُ فِي وُجُوهِهِمْ وَ يُصَفِّقُ بِيَدَيْهِ فَمَسَخَهُ اللَّهُ تَعَالَى بَعُوضا (وسائل الشیعة ج24 ص111)
[68] – وَ أَمَّا الْعَنْكَبُوتُ فَكَانَتِ امْرَأَةً سَحَرَتْ زَوْجَهَا (علل الشرایع ج ۲ الباب ۲۳۹)
[69] – إِنَّ الْقَمْلَةَ هِيَ مِنَ الْجَسَدِ وَ إِنَّ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ قَائِماً يُصَلِّي إِذْ أَقْبَلَ إِلَيْهِ سَفِيهٌ مِنْ سُفَهَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ فَجَعَلَ يَهْزَأُ بِهِ وَ يَكْلَحُ فِي وَجْهِهِ فَمَا بَرِحَ مِنْ مَكَانِهِ حَتَّى مَسَخَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى قَمْلَة . (وسائل الشیعة , جلد۲۴ , صفحه۱۱۱)
[70] – ارشاد القلوب- ترجمه رضايى، ج2، ص: 148
[71] – (بحار الأنوار , جلد۴۵ , صفحه۳۱۲)
[72] – تِلْكَ اَلْأَرْوَاحُ مُعَذَّبَةً بِأَنْوَاعِ اَلْعَذَابِ فِي أَنْوَاعِ اَلْمُرَكَّبَاتِ اَلْمَسْخُوطَاتِ اَلْمَلْعُونَاتِ اَلْمَصْفُوفَاتِ مَسْجُونَاتٍ فِيهَا لاَ تَرَى رَوْحاً وَ لاَ رَاحَةً إِلَى مَبْعَثِ قَائِمِنَا فَيَحْشُرُهَا اَللَّهُ مِنْ تِلْكَ اَلْمُرَكَّبَاتِ فَتُرَدُّ فِي اَلْأَبْدَانِ وَ ذَلِكَ عِنْدَ اَلنَّشَرَاتِ فَتُضْرَبُ أَعْنَاقُهُمْ ثُمَّ تَصِيرُ إِلَى اَلنَّارِ أَبَدَ اَلْآبِدِينَ وَ دَهْرَ اَلدَّاهِرِينَ. (بحار الأنوار , جلد۶ , صفحه۲۹۲)
[73] – الکافي , جلد۸ , صفحه۲۳۲
[74]– آسمان و جهان- ترجمه كتاب السماء و العالم بحار، ج5، ص: 108
[75] – عن ابیعبداللّه علیهالسلام: «مالم یوافق من الحدیث القرآن فهو زخرف.» (وسائل الشیعة, جلد۲۷, صفحه۱۱۰)
[76] – بحارالانوار، ج 2، ص 242
[77] – «إِذَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ حَدِیثَانِ مُخْتَلِفَانِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَی کِتَابِ اللَّهِ فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ فَرُدُّوهُ …»؛ (بحار الأنوار , جلد۲ , صفحه۲۳۳)
[78] – بحار الأنوار , جلد۴, صفحه۱۴
[79] – کسی که مرد، پس به تحقیق که قیامتش برپا شده است. (إرشاد القلوب ج۱ ص۱۸)
[80] – بحار الأنوار, جلد۴ , صفحه۳۲۰
[81] – إِذَا حَمَلْتَ جَنَازَةً فَكُنْ كَأَنَّكَ أَنْتَ اَلْمَحْمُولُ أَوْ كَأَنَّكَ سَأَلْتَ رَبَّكَ اَلرُّجُوعَ إِلَى اَلدُّنْيَا لِتَعْمَلَ فَانْظُرْ مَا ذَا تَسْتَأْنِفُ . (بحارالانوار، ج 2، ص 242)
[82] – طبرسی، الاحتجاج، ج۲ ، ص ۳۱۴
[83] – مقاله معاد – دکتر سید محسن میرباقری – مهرماه 1394
[84] – وَ ذَكَرَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ أَنَّ فِي رِوَايَةِ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ: مَنْ مَنَعَ اَلزَّكَاةَ سَأَلَ اَلرَّجْعَةَ عِنْدَ اَلْمَوْتِ وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قالَ رَبِّ اِرْجِعُونِ `لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ. (بحار الأنوار , جلد9۳ , صفحه 21)
[85] – قَالَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع): مَا مِنْ يَوْمٍ يَأْتِي عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلَّا قَالَ لَهُ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَ أَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَ اعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَهَا أَبَدا. (بحار الأنوار , جلد۸۳ , صفحه۱۲۹)
[86] – فَلْيُنْزِلَنَّ أَحَدُكُمْ الْيَوْمَ نَفْسَهُ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا كَمَنْزِلَةِ الْمَكْرُورِ إِلَى الدُّنْيَا النَّادِمِ عَلَى مَا فَرَّطَ فِيهَا مِنَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ لِيَوْمِ فَاقَتِه (تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۰، ص۱۱۲ – بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۲۸/ تحف العقول، ص۲۷۲)
[87] – لَو أنَّ عَبدا عَبَدَ اللّه َ سَبعَةَ آلافِ سَنَةٍ ـ وهُوَ عُمُرُ الدُّنيا ـ ثُمَّ أتَى اللّه َ يُبغِضُ عَلِي بنَ أبي طالِب جاحِدا لِحَقِّهِ ناكِثا لِوِلايَتِهِ، لاَءَتعَسَ اللّه ُ خَيرَهُ. (الغدير، ج 2، ص 301)
[88] – در حالیکه در قرآن کریم و روایات ائمه طاهرین (ع) به وضوح به – وجود بهشت و مراتب آن – اشاره شده است. جنت المأوي، فردوس، عدن، روح و ريحان و ….. در قرآن كريم که اشاره به مراتب مختلف بهشت دارد.
[89] – زیرا که فرمود: لقد خلقنا الانسان فی کبد (4/ بلد) g به تحقیق که ما انسان را در رنج آفریدیم.
[90] – میرزا حسن اصفهانی، ملقب به صفیعلیشاه (زاده:سهشنبه ۳ شعبان ۱۲۵۱ (قمری) برابر با ۳ آذر ۱۲۱۴ در اصفهان، درگذشت: جمعه ۲۴ ذیالحجه ۱۳۱۶ (قمری) برابر با ۱۵ اردیبهشت ۱۲۷۸ در تهران)، از مشهورترین مشایخ و بزرگان تصوف در اواخر سده سیزدهم و اوایل سده ۱۴ هجری و از جمله بزرگان سلسله نعمتاللهی صفیعلیشاهی بود
[91] – کتاب الخزائن – مرحوم ملا احمد نراقی
دیدگاهها