همانطور که پیش از این گفته شد؛ قرآن کریم کتابی نیست که حقیقتی را بدون استدلال عقلی و علمی بیان نماید. و برای همین هم، استدلالی در قرآن نیست که برای آن؛ نمونه های عینی، واقعی و زنده در زندگی روزمرۀ انسانها نیآورده باشد! بنابر این، موضوع” چرخۀ مرگ و زندگی ” هم نمی تواند بدون ” نمونۀ عینی ” در قرآن باشد. از اینرو؛ قرآن در همان سوره بقره ؛ نمونه ای عینی و واقعی را جهت تکمیل استدلال خود می آورد؛ تا بدین ترتیب حجت را تمام کرده و جای هیچ عذر و بهانه ای باقی نگذارد؛
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (243/ بقره)
آیا ندیدی! کسانی را که هزاران هزار نفر بودند و برای گریز از مرگ؛ سرزمینشان و خانه هایشان را ترک کردند. آنگاه خداوند به آنها گفت: بمیرید؛ سپس آنها را زنده کرد؟ براستی که خداوند بر انسانها صاحب فضل و نعمت است اما اکثر انسانها شکرگزار نیستند.
در رابطه با آیۀ مورد بحث، ابتدا باید پرسید که انگیزه و هدف نزول چنین آیه ای چه می تواند باشد؟ بعبارت دیگر؛ این آیه چه پیامی برای ما دارد و چه چیزی را قصد دارد بما یادآوری کند؟
واضح است که خداوند می خواهد چیزی را که ما از یاد برده ایم را بما یادآوری نماید. و آیه؛ که بمعنی ” نشانه “است؛ قصد دارد چیزی را بما نشان دهد؛ تا ما با ” خوب نگریستن “؛ آنچه که از آن غفلت نموده ایم را بیاد آوریم:
حال این چه آیۀ مهمی است که؛ این چنین با بانگ – أَلَمْ تَرَ… – آغازشده است؟ اگر پاسخ به این پرسشها را در خود آیه نیابیم؛ پس در کجا باید جستجو کنیم؟ وقتی خودِ قرآن آیاتش را؛ ” آیاتٌ بَینات ” یعنی ” نشانه هائی با دلایل روشن ” می خواند؛ پس حتما دلایل روشنی در آیۀ مورد نظر وجود دارد که می خواهد ما را بسوی معنا و حقایق آن؛ هدایت نماید.مضاف بر این، از هر کتابی که نوشته انسان باشد بدور است که به موضوع مهمی بپردازد؛ ولی مهمترین بخش آن؛ یعنی ” علت “؛ را نادیده بگیرد. چه رسد به کتاب خدا که بهترین کتاب هدایت است. زیرا تمام انگیزه و هدف؛ از طرح هر موضوعی؛ بیان ” علت ” آن می باشد.
در آیه مذکور نشانی از آن نیست که؛ خدا می خواسته از آنان انتقام گیرد یا آنان را مورد آزمایش قرار دهد. اگر می بود؛ حتما در متن آیه می آورد تا عبرتی را به ما بیاموزد. و یا اصلا بدلیل ویژه ای؛ به آنان نظر لطف و رحمت داشته که؛ زندگی شان را دوباره به آنها بازگردانده است.
علامه طباطبائی در تفسیرالمیزان در این باره می گوید: ” “ثم احیاهم” تا حدی دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی زنده شان کرد تا زندگی کنند و بعد از زنده شدن؛ مدتی زندگی کردند، برای اینکه اگر این احیاء و زنده ساختن صرفا معجزه ای بود تا دیگران از آن عبرت بگیرند و یا دلیلی و یا بیانی برای اثبات حقیقتی بوده باشد، باید آن را ذکر می کرد. … علاوه بر اینکه جمله بعدش هم می فرماید: « إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ » اِشعاری بر این معنا دارد. چون زنده کردن وقتی فضل می شود که فردِ “زنده شده” چند صباح دیگر زنده بماند.”
قبل از نتیجه گیری در این مورد، اجازه دهید مروری داشته باشیم به روایت مختصر و مفیدی در رابطه با آیۀ مورد بحث که از تفسیرالمیزان اقتباس شده است: در کتاب احتجاج از امام صادق (ع) روایت شده که آنحضرت در حدیثی فرمود:
«خداوند قومی را که از ترس طاعون از خانه های خود و از وطن مانوس خود بیرون شدند و فرار کردند همه آنها را که عددی بی شمار داشتند بمیراند. مدتی بسیار طولانی از آن گذشت حتی استخوانشان پوسیده و بندبند استخوانها از هم جدا شدند و خاک گشتند. آنگاه خدای تعالی در وقتی که دوست می داشت خلق ( بندگان) خویش را ( زنده) ببیند پیامبری را بنام حزقیل مبعوث کرد. پس آن پیامبر برای آنان دعا کرد. آنگاه بدنهای ( متلاشی شدۀ آنها) جمع و پیوند خوردند و ارواح آنها در آن بدنها رجعت نمودند و شبیه شکل آن زمانی که مُردند قوام یافتند. هیچ کسی از آنها کم نشد و پس از آن بمدتی بسیار طولانی زندگی کردند.»[1]
به راستی، به چه علت خداوند آنها را پس از مرگشان زنده کرد؟! آنان مشمول چه حکم و قانونی شدند؟! و این همه انسانهای بیشمار؛ به چه دلیلی مورد چنین لطف عظیم و موهبت گرانبهای زنده شدن پس از مرگ؛ قرارگرفتند؟! آن هم پس از متلاشی شدن و بالاخره خاک شدن جسدهای مرده شان؟! زیرا؛ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ …. چرا؟ برای اینکه این آیه بدون عبارت فوق ناقص خواهد بود. عبارت فوق در واقع؛ علت احیاء مُردگان؛ می باشد.
بنابر این، بخش اول آیه؛ در واقع مقدمه ای است برای مژدۀ خبری بزرگتر و مهم تر. خبر از یک قانون عمومی؛ مبنی بر اینکه؛ علت زنده کردن دوبارۀ مُردگان این است که؛ خدا ذاتا برای انسانها؛ بسیار پُر نعمت و صاحب فضل است. از اینرو، اگر برخورداری از فضل و نعمت گرانبهای زندگی دوباره؛ تنها از آنِ دسته ای از مردمان – در گذشته ای دور- بوده و انسانهای دیگر از آن محروم باشند؛ نتیجۀ طبیعی آن؛ نارضایتی و ناشکری اکثریت خواهد بود. زیرا که محدودیت در این مورد، “تبعیض” می باشد. پس دیگر؛ جای گله خداوند از ناشکری آنها نیز باقی نمی ماند.
بنابر این آیۀ مورد بحث؛ از دو بخش کاملا مشخصِ “مقدمه و نتیجه” تشکیل یافته است؛ مقدمه؛ در بیان یک نمونۀ تاریخی است. و نتیجه؛ در بیان اصل کلی و قانون عمومی است. از اینجا معلوم می شود که چرا ذکر هویت و شناسنامۀ آن مردمان مهاجر و نیز مکان و زمان آنان و همچنین علت آن واقعه؛ در آیه؛ اهمیت چندانی نداشته است. زیرا قصد، بیان قصۀ نمونه ای متروک در تاریخ نبوده؛ بلکه قصدِ آن، اطلاع همه مردم از مهمترین اصل و قانون؛ در حیات نظام آفرینش بوده است.
بنابر این، باید توجه داشت که اگر در آیۀ مورد بحث و بررسی؛ علتی مشخص برای زنده شدن آن انسانهای بیشمار، وجود نداشته باشد؛ باید آن آیه را – نعوذ بالله- ناقص قلمداد کرد. و در نتیجه اصلا قرآن؛ کتاب ناقصی می شود!! زیرا که این آیه، آیه ایی تک و یگانه در قرآن می شد. اما واقعیت این است که علت زنده شدن دوباره آن مُردگان در قسمت دوم آیه بروشنی بیان شده است که:
… انَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (غافر/ 61)
… براستی که خداوند بر انسانها صاحب فضل و نعمت است ولی اکثر انسانها ناشکرند!
بر اساس این آیه شریفه، خداوند رسیدن به مقامِ والای ” شُکر ” را، علت غایی و هدف نهایی انسان، معرفی نموده است. و برای رسیدن به مقام “شکر”؛ خداوند همۀ نعمتهای لازم و ضروری را به انسانها ارزانی داشته، همانطور که می فرماید:
وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (6 / مائده)
و نعمتهایش را برای شما تمام نموده باشد که شکرگزار باشید.
این آیه نیز بروشنی نشان می دهد که؛ تمام نعمتهای الهی برای رسیدن به هدف ” شکر ” طرح ریزی شده است. بعبارت دیگر شکر؛ علت اولیۀ تمام نعمتهای اوست. تا آنجا که؛ خداوند نعمتهایش را برای انسان کامل نموده تا جای هیچگونه بهانه و عذری باقی نماند و مسلما یکی از مهمترین این نعمتها؛ نعمت زنده شدن دوباره پس از مرگ برای بدست آوردن فرصتهای جدید است که در راس همۀ نعمتهای الهی قرار دارد و بدون آن؛ محلی برای نعمتهای دیگر وجود ندارد و رسول اکرم (ص) چه زیبا در مناجات عرضه می داشت که:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَحْيَانَا بَعْدَ مَا أَمَاتَنَا وَ إِلَيْهِ النُّشُور
سپاس آن خدایی را که ما را پس از مرگ زنده کرد (عمر دوباره داد) و نشر بندگان به سوی اوست.[2]
*****
اصولا حساسیت قرآن بر -انکار وجود خدا- نیست؛ بلکه حساسیتی که غالباً در قرآن کریم دیده می شود، برکفران نعمتهای خداوند است. آیه ذیل نشاندهنده همین مطلب است؛
وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (61/ عنکبوت)
و اگر از ايشان بپرسى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را [چنين] رام كرده است؟» حتماً خواهند گفت: «الله»؛ پس چگونه [از حق] بازگردانيده مىشوند؟
این نشان می دهد که موضوع مورد بحث میان پیامبر (ص) و کافران، اصل وجود خدا- نبوده، بلکه موضوع مهم، کفران نعمت و طغیان نسبت به اوامرِ الهی بوده است. بنابر این نتیجه می گیریم که آیۀ مورد بحث در مورد بنی اسرائیل نیز در بیان نعمتِ زنده کردن و حیات بخشیدن به انسان است. حال چه نعمتی بزرگتر از نعمت حیات و تداوم آن می توان تصور نمود؟ و چه کفری بدتر از کفران چنین نعمتی؟ زیرا که نعمت ” حیات و زندگانی ” زیربنا و مقدمۀ همۀ نعمتهای بیشمار الهی است که به انسان ارزانی داشته است. آیۀ ذیل نیز در جهت توبیخ انسانها؛ در مورد استفاده صحیح از نعمت چرخۀ مرگ و زندگی نازل شده است؛
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ وَ هُوَ الَّذِي أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَكَفُورٌ (65 و 66 حج)
آیا ندیدی که خداوند هر آنچه در زمین است را؛ در اختیار شما قرار داده است و کشتی به امر او؛ در دریا شناور می ماند و زمین را؛ مگر با اجازۀ او؛ از اصابت پدیده های آسمانی؛ نگه می دارد؟ پس براستی که خداوند نسبت به انسانها؛ مهربان و رحیم است. (از اینروست که) او شما را زنده کرد. سپس شما را می میراند و بعد (دوباره) شما را زنده می نماید. (اما) انسان بسیار ناسپاس است.
همانطور که ملاحظه می کنید؛ تردیدی نیست که نعمتهای مذکور؛ از نعمتهای اساسی و بنیادی برای حفظ و ادامۀ حیات انسانهاست. شمارش نعمتها؛ در دسته بندی سهگانۀ زمینی؛ دریائی و آسمانی در این آیه نیز در واقع تصویری جامع و کامل از اهمیت حیاتی محیط زیست انسانهاست. اما قرآن پس از شمارش بخشی از نعمتهای بنیادی؛ علت آنها را نیز فاش می سازد که إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ. یعنی علت حفظ و تداوم حیات انسانها را؛ رؤفت و مهربانی خداوند و نیز رحمت ویژه و مضاعف او به کل عالم بشریت؛ است. اکنون قرآن در ادامۀ شمارش نعمتهای اساسی؛ جهت ” تداوم حیات “؛ نعمت ” تجدید حیات ” را هم؛ اضافه می نماید و در آخر می فرماید: أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ زیرا تنها با نعمت ” تجدید حیات ” است که؛ نعمت ” حفظ و تداوم حیات “؛ تکمیل می گردد و معنای درستی می یابد.
علامه طباطبائی نیز در (ترجمۀ) تفسیرالمیزان؛ اشارۀ مهمی نموده است که: ” این نعمت حیات و به دنبالش نعمت مرگ، و به دنبال آن باز نعمت حیات، از نعمتهاى بزرگ الهى است كه خدا با آن، منت را بر بشر تمام كرده است.” بنابر این؛ عبارت « لَکَفور » در قسمت پایانی از آیۀ دوم هم بمعنی ناشکری در مقابل نعمتهای الهی می باشد.
اما در کمال تاسف، تفسیر سنتی « یُحییکُم » در آیۀ فوق را” حیات اُخروی جاویدان ” می داند. ولی در اینصورت، عبارت «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَكَفُورٌ» نیز؛ بی معنی خواهد بود. زیرا برای یکبار مُردن و در نتیجۀ آن حیات جاویدان؛ جای شکری باقی نمی ماند تا کفران آن؛ مورد توبیخ شدید خداوند قرار گیرد. از طرفی دیگر؛ کفران نعمت در صورتی معنی دارد که؛ نعمتی گرانبها هم اکنون در دسترس انسانها باشد و او قدرِ آن را نداند.
رویهمرفته مسئله این است که؛ آیا زنده شدن دوبارۀ انسان؛ در زندگانی دنیا؛ بمنظور کسب فرصتهای بیشتر و جبران آثار سوءگذشته؛ و نیز رشد بیشتر و تعالی برتر؛ نعمت هست یا نیست؟ اگر نیست؛ باید با دلایل و براهین قرآنی و عقلی؛ بطور قطع؛ ثابت شود و تا موقعی که آن؛ با براهین قطعی قرآنی و عقلی ثابت نشده است؛ لااقل بنا بر احتیاط؛ نعمت محسوب می گردد. و اگر نعمت باشد -که قطعا هست- پس حتما اتفاق می افتد؛ چرا که خود؛ در کتابش آورده که؛ او نعمتها را برای همۀ انسانها؛ تمام نموده است؛
وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34/ ابراهیم)
و (خدا) از هر آنچه درخواست كردید بشما داده و اگر بخواهید نعمتهای او را بشمارید؛ هرگز نخواهید توانست. براستی که انسان ظالم و ناسپاس است.
این آیه نیز صراحت کامل دارد که هر نعمتی که فطرتا در تصور انسانها بگنجد، به آنها داده شده تا حجت را تمام نموده و جای هیچ عذر و بهانه ای باقی نماند. هر انسان سالم و عاقلی که بخود رجوع نماید؛ در می یابد که؛ نیاز و میل به زنده شدن دوباره پس از مرگ در حیات دنیا؛ جهت جبران خطاها و نیز رشد و تعالی بیشتر؛ امری فطری می باشد. اکنون آیا ” تولد دوباره “؛ همان نعمتی نیست که باید برای آن شکرگزار باشیم؟ این درحالیست که تفسیر سنتی برای این بنیادین و بزرگترین حادثه زندگی؛ پاسخ روشن و قانع کننده ای ندارد در حالیکه آیۀ فوق؛ بدون تفسیر (رجعتی) از جهان، معنی نخواهد داشت.
[1] – کتاب تفسیر المیزان – جلد دوم – تفسیر آیه 243 بقره
[2] – بحار الأنوار , جلد۷۳ , صفحه۲۱۸
دیدگاهها