مطالب تکمیلی

ابطال آراءِ مخالفان

یکی از بدعتهای بزرگ در تاریخ اسلام؛ قرار دادن آنچه را که ” عقل ” نامیده اند؛ بعنوان میزان و ملاک؛ جهت باور به ” عقائد ” بوده است! مخالفان می گویند: لازمۀ اعتقاد به رجعت های متوالی؛ اثبات آن بدلائل قطعی و عقلی است! حتی مخالفانِ این عقیده گاه ادعا می کنند که دلایل قرآنی هم کافی نیست!! بلکه بُرهان عقلی نیز حتما لازم است!! و حال آنکه این سخن قطعاً ” شرک ” است! زیرا چنین شرطی را قرآن؛ لااقل -برای اصول عقاید- قرار نداده است. اگر قرآن با این وجود؛ استدلالات عقلی را نیز؛ در کنار اعتقادات قرار داده؛ این فقط لطف و عنایتی است که خداوند برای کمک به انسانها (بخصوص منکران و تردید کنندگان) و برای رشد و تقویت باور آنها؛ نموده است. نه اینکه استدلال و اثبات عقلی؛ شرط پذیرش اعتقادات عالیۀ دینی و ایمان به آنها باشد!!

همانطور که می دانید مسئلۀ معاد؛ پیچیده ترین و دشوارترین مسئلۀ اعتقادی در طول تاریخ اسلام بوده است. صاحبان رای؛ نظریه های مختلفی را در نوع بدنِ معادی یا بدن مبعوث در قیامت ارائه دادند. اما با اینحال؛ هرگز نتوانستند به توافق و عقیدۀ مشترکی دست یابند.

در این میان، برخی ادعا کرده اند که؛ عقیده “تناسخ و رجعت های متوالی” در همۀ ادیان الهی مردود شناخته شده است!! اما از آوردن حتی یک سند هم در این مورد عاجزاند. آنها بناچار گفته اند که؛ ” تناسخ ” بمعنی انکار معاد در ادیان الهی است! زیرا با تناسخ؛ عملا دیگر؛ نیازی به معاد؛ نیست!! غافل از اینکه این نوع از تناسخ، همان “رجعت” و همان “معادِ” جسمانی است که مخصوص گناهکاران است و هیچگونه تعارضی با قیامت و معادِ نهایی ندارد. اصولا تقصیر ” رجعت” چیست که تفسیر سنتی از معنا کردن” معاد ” ناتوان بوده است؟! آیا چنین استدلالی در حقیقت نفی معاد و حتی اهانت به آن نیست؟

مضحکتر از همه؛ برخورد کلیشه ای برخی است که گفته اند؛ اعتقاد به این عقیده؛ مستلزم نفی خدا؛ معاد؛ قیامت؛ بهشت و جهنم است! و سند آنها؛ نه باور خودِ معتقدین به تناسخ؛ بلکه ادعای راویانِ نقل قول است!

گذشتگان ما هر کدام دلائلی را در نفی و ابطال تناسخ آورده اند. اما روی سخن ما به منکران امروزِ رجعت های متوالی است. تناقضات و سردرگمی در استدلالهای «آنها موج می زند. زیرا که آنها به اصول و ضوابط، پایبندی نشان نمی دهند.

بعنوان نمونه؛ بسیاری از آنها استدلالهای مرحوم ملاصدرا را به رُخ می کشند. علیرغم اینکه همینان؛ برخی پیشفرضهای ملاصدرا را مخالف آیات قرآن و اعتقادات اسلامی و حتی صریحاً کفر دانسته اند! اما نتایج ملاصدرا؛ از جمله در ابطال تناسخ؛ بر اساس همان پیشفرضهای؛ بقول خودشان -کفرِ حقیقت آمیز- بوده است! جالب توجه اینکه ملاصدرا؛ با همان پیشفرضها سرانجام به انکار معاد جسمانی در قرآن هم رسید! و آن را به گونه ای دیگر تفسیر کرد. پس اگر استدلال ملاصدرا در ابطال تناسخ درست باشد؛ استدلال او در ابطال معاد جسمانی هم باید درست باشد.

رویهمرفته، برخی از فلاسفه استدلالهایی (به ظاهر) قوی؛ جهت ابطال “چرخه مرگ و حیات” ارائه دادند. مشهورترین آنان عبارتند از اینکه:

1- رجعت های متوالی، مستلزم اجتماع دو نفس در بدن واحد؛ می باشد و این محال است.

2- نفسِ بفعلیت رسیده؛ محال است به قوه بازگشت نماید.

بنابر استدلال اول؛ وقتی جنین به درجۀ مناسبی از رشد می رسد؛ از مبداء فیض الهی؛ روح در آن دمیده می شود. منظور از ” فیض الهی “؛ نظام جبری آفرینش است. مانند ایجاد حرارت از مالش و اصطکاک دو دست با یکدیگر. این پدیده؛ امری جبری و غیر قابل اجتناب است. همینطور هم؛ از رشد جنین به درجۀ مناسب،یک روح، طبق قوانین نظام جبری آفرینش؛ حادث می گردد!! اما در این مورد؛ دو نظریه وجود دارد:

الف – ابن سینا معتقد است که؛ مقارن با رشد جنین و کسب استعداد لازم؛ از مبداء فیض الهی؛ یک روح؛ ویژۀ همان جسم؛ بطور جداگانه آفریده شده؛ در جنین انسان دمیده می شود. حال؛ معنی تناسخ این خواهد بود که؛ دو نفس (روح) یعنی روح تازه آفریده شده و نیز روح مُرده ای که زمان تناسخِ او فرا رسیده؛ وارد یک بدن شوند و این محال است.

پاسخ: در رابطه با استدلال جناب ابن سینا باید ابتداء پرسید که؛ او چنین پیش فرضی را از کجا یافته است که برای هر جنینی؛ نفس یا روح اختصاصی تازه ای آفریده می شود؟ با اینکه سخن او با آیه شریفه ذیل مطابق است که؛ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی (72/ ص)  یعنی: «و از روح خود در او دمیدم» مبنی بر اینکه ابتدا جسم انسان خلق می گردد و سپس روح الهی در وی دمیده می شود. اما متاسفانه در این پیش فرض، اصل؛ آفرینش اجسام (بدنها) است و نفوس (ارواح) فرع بر آنها یا نتیجۀ آنها محسوب شده است. بدین معنی که: برای هر بدنی؛ روحی آفریده می شود؛ بجای آنکه؛ برای هر روحی؛ بدنی!

اما در رجعت؛ قضییه عکس است و اصل؛ ارواح هستند و اجسام (یا بدنها) فرع بر آنها و نتیجۀ آنها هستند! بدین معنی که؛ برای هر روحی؛ جسمی جدید آفریده می شود؛ و یا برای روح قدیم آمادۀ بازگشت نیز بدنی جدید آفریده می شود. در نتیجه؛ برای همۀ ارواح (اعم از جدید و قدیم)؛ بدن های زمینی (به تعداد کافی) آفریده می شود و در قدرت خداوند در این مورد هیچ محدودیتی وجود ندارد.

اما استدلال دوم: صدرالمتألهین در اسفار جلد 9 صفحه‌ی 65 اینگونه آورده است: « نفسی که به فعلیت رسیده و با یک جسم زندگی کرده و اعمال و افکاری داشته و تجربه‌هایی اندوخته، محال است که دوباره در نقطه صفر قرار بگیرد و در قالب جنینی خالی از هر تجربه، عمل و اندیشه‌ای متولد شود. در فلسفه به این می‌گویند بازگشت از فعلیت به قوه که محال است.

ملاصدرا معتقد است که در ابتداء روح و نطفه؛ با یکدیگر اتحاد طبیعی ذاتی دارند. بعبارت دیگر آن دو؛ یک شئی واحد هستند. آنگاه که جنین به درجه ای مناسب از رشد می رسد؛ روح انسانی در جنین؛ در واقع؛  بیدار می شود و ظهور می یابد. در نتیجه؛ تناسخ بدین معنی است که؛ جنین علاوه بر اینکه دارای روح انسانی ذاتی است؛ روح انسانی عَرَضی را نیز؛ بپذیرد و این محال است. همچنین؛ از آنجایی که نفس و جسم یا روح و بدن؛ در چنین اتحاد ذاتی با هم رشد می کنند و فعلیت می یابند؛ و نیز بنابر سیر استکمالی نظام آفرینش؛ محال است که؛ نفس بفعلیت رسیده؛ دوباره به قوه بازگشت نماید.

پاسخ: اولا ” روح “؛ بدان معنی که تصور شده؛ دارای مراحل ” قوه ” و ” فعلیت ” نیست! آنچه فعلیت نفس یا روح گفته می شود؛ در حقیقت ” تجربیات زمینی ” اوست. این تجربیات در واقع؛ تمرینها و راههائی برای کمالات عرفانی و معنوی روح است که بکلی مقوله ای دیگر است. روح؛ در واقع؛ حتی کمالات عرفانی و معنوی را هم؛ کسب نمی نماید! بلکه او هم اکنون آنها را در ذات خود دارد. آنچه سفر عرفانی و معنوی روح است؛ در حقیقت؛ تنها پاکسازی و تطهیر از آلودگی هایی است که؛ جلوی تابش آفتاب ” خورشید روح ” را؛ گرفته است.

ثانیا قانون عدم بازگشت شئی از فعلیت به قوه؛ بفرض صحت در عالم طبیعت؛ چه ربطی به عالم ماورای ماده دارد؟! مثال؛ عدم بازگشت درخت (فعلیت) به بذر (قوه)؛ بدلیل دو طبیعت متفاوت درخت و بذر؛ ربطی به طبیعت واحد روح ندارد. علاوه بر این، در قرآن کریم هیچ اثری از چنین قانون و استدلالی دیده نمی شود، بلکه سراسر قرآن مملو از آیاتی است که تکرار در آفرینش را تذکر می دهد.نکته مهم اینکه، قانون “عدم بازگشت فعل به قوه ” کاملا با سخن کفار هماهنگ است که “آیا آنگاه که استخوان پوسیده شدیم، دوباره باز می گردیم؟”

ملاصدرا می خواهد بگوید که؛ وقتی نفس یا روح بفعلیت و کمال می رسد؛ محال است بازگشت به قوه یعنی نطفه نماید. و تناسخ؛ مستلزم بازگشت نفس یا روح کمال یافته؛ به درجۀ قوه یا نطفه است. اما این معنا موقعی درست است که؛ بازگشت و سیر قهقرائی به همان نطفۀ قبلی باشد. مانند مثالی که خودش می آورد؛ مبنی بر عدم بازگشت درخت به بذر. مسلماً مُراد او از ” بذر” همان ” بذر قدیم ” بوده. اما ” بذر جدید ” در درون میوۀ همان درخت؛ خود ؛ادامۀ فعلیت درخت است.

ناگفته نماند که؛ در دستگاه فلسفی ملاصدرا؛ یک تناقضگوئی دیگر نیز وجود دارد. او بدرستی قائل به حرکت ” مستدیره ” یا ” دَوَرانی “؛ بعنوان کاملترین و در اصل؛ تنها نوع حرکت؛ در نظام هستی است. اما لازمۀ چنین حرکتی؛ بازگشت ” فعلیت ” به ” قوه ” است! و الّا ” دَورانی ” صورت نخواهد پذیرفت!!

باری؛ بازگشتِ ” فعلیت ” به ” قوه “؛ موقعی سیر قهقرائی و حرکت ارتجائی محسوب می شود که؛ بازگشت به  ” قوۀ قبلی” باشد؛ و نه ” قوۀ بعدی” که خود در حقیقت؛ تکامل و محصول نهایی ” فعلیت ” است. مانند بذر جدید درخت در مرکز میوه اش؛ که حاوی تمامی صفات و ویژگی های همان درخت؛ بعنوان ” روحِ ” آن است. این پروسه؛ حاصل ” حرکت دَوَرانی استکمالی ” یا ” چرخۀ تکامل ” است. در چنین صورتی؛ ” تکامل “؛ بدون ” رجعت ” اصلاً امکانپذیر نیست!

باری، انگار مخالفان هیچ توجهی به آیات قرآن کریم که قدرت بی نهایت خداوند را بازگو می نماید، نمی کنند و برخی از امور را به سادگی محال می دانند. همان خداوندی که أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ  است و خود می گوید که: إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ مضاف بر اینکه، چرخش و تکرار، قانونی است که خداوند در متن طبیعت قرار داده است.

برخی؛ با تکیه به نظریۀ ملاصدرا؛ می پرسند؛ بعنوان مثال؛ چگونه ممکن است که روح 80 ساله یک دانشمند؛ وارد بدن کودکی شود؟! این پرسش دارای دو اشکال اساسی است:

اولا ” سن ” مربوط به ” جسم مادی ” است و نه ” روح”. روح؛ دارای سن و سال نیست. زیرا که روح در معرض گذشت زمان قرار نمی گیرد و پیر نمی شود. بنابر این، روح 6 ساله یا 40 ساله یا 80 ساله؛ اساسا وجود ندارد! همچنین روح کودک یا جوان یا پیر معنی ندارد.

مثال: ” روح ” و ” بدن “؛ مانند برق و لامپ است. بزرگی یا کوچکی؛ ضعف یا قوت؛ فرسودگی و عُمر لامپ ها؛ ربطی به جریان برق ( یا همان روح) ندارد.

ثانیا بین ” روح ” و ” جسم “؛ بر خلاف تصور و ادعای مخالفان؛ رابطۀ متقابل مستقیمی برقرار نیست. مخالفان بعنوان مثال می گویند که؛ ” روح ” موقعی می تواند سخن گفتن یا راه رفتن و یا دانش را بیآموزد که؛ با رشد بدن متناسب باشد.

مثال بالا؛ نمونۀ عدم آگاهی مخالفان رجعت از حقیقت است. ” روح ” هرگز سخن گفتن یا راه رفتن را نمی آموزد. زیرا او نیازی به آنها ندارد! لزوم رشد متناسب بدن؛ برای انجام افعال مذکور؛ صرفا برای تحقق ارادۀ روح است. ” روح ” مانند نیروی برق و ” بدن ” مانند موتور یا  ماشین می باشد. انواع حرکات و چگونگی فعالیت های موتور یا ماشین (بدن)؛ ربطی به نیروی برق (روح) ندارد. و نیروی برق؛ بی نیاز از هرگونه حرکت و فعالیتی است. بلکه آن تنها به منزله” نیرو ” یا همان” اراده ” است. دانش و تجربه ای که انسان در یک زندگی می اندوزد مربوط به نیروی” ذهن ” است که؛ معمولا در زندگانی بعدی؛ ظهور می یابد و به نیروی روح ربطی ندارد.

*****

شیوع بیکاری در عالم برزخ !!

یکی دیگر از استدلالات فلاسفه در ابطال رجعت های متوالی این است که، از آنجائی که کار ” روح “؛ سرپرستی و تدبیر ” بدن ” است؛ پس روح جدا شده از بدن؛ محال است که برای مدتی بیکار بماند تا زمانیکه وارد بدن دیگری شود! توضیح اینکه چون فعالیت ” روح ” بوسیلۀ ” بدن ” صورت می گیرد؛ اینکه وقتی برای روح؛ در طول مدتی؛ بدنی نباشد؛ این بمعنی بیکاری روح است!! حال؛ وقتی ” روح ” که ” مرکز فعالیت ” است؛ بیکار و غیر فعال باشد؛ در واقع، امر عبث و بیهوده ای رخ داده؛ که در نظام آفرینش الهی؛ محال است.

پاسخ: گوئی صاحبان این استدلال نیز مانند کفار؛ نگاهی مادی به موجودیّت انسان داشته اند!

وانگهی؛ در چنین صورتی؛ در رجعت؛ بیکاری روح؛ موقتی است نه دائمی. در حالیکه در  عقیده خرافی”زندگی واحد”؛ معضل بیکاری روح ؛ دائمی و تا قیامت ادامه خواهد داشت!! اَفَلا تَعقلِونَ؟! کما اینکه بر طبق شواهدی که بر اساس هیپنوتیزم به دست آمده، ارواح در بین دو زندگی زمینی فعال اند و به شکلی در حال دوره کردن زندگی پیشین خود هستند و از اعمال بد خود حسرت می خورند و از اعمال نیک هم شادمان می شوند و به هیچوجه بیکار نیستند.

*****

عدم ” تکرار” در تجلّی خدا !!!!

یکی از استدلالات برخی عُرفا، این است که ” همه چیز ” تجلّی خداوند است و تناسخ انسان نیز مستلزمِ تکرار زندگانی او در عالم دنیاست. ولی آنها می گویند: در ” تجلّی الهی “؛ پدیده ای تکرار نمی گردد!!

پاسخ: این استدلال هم حاوی تناقضات ذاتی است! زیرا اگر ” همه چیز ” تجلی خداوند باشد که؛ هست؛ پس ” تکرار” خود؛ بعنوان یک “پدیده” نیز؛ یکی از همان” همه چیز ” است که تجلی خداوند است! وَ اَنتُم عَنهُ غافِلونَ!

اما واقعیت این است که؛ اتفاقا ” تناسخ و رجعت ” لااقل از جهتی یا بنوعی خلافِ آنگونه ” تکرار ” است که اینها منظورِ نظر دارند. ” روح ” در رجعت؛ بدن جدید؛ شخصیّت جدید و زندگی جدیدی خواهد گرفت. به عبارت دیگر؛ به قول قرآن کریم اینجا موضوع ” تجدید ” است و نه ” تکرار “. و ” تجدید ” لازمۀ ” تکامل ” است و هیچ حکیمی بالاتر از خدا نیست! و او به ” بازگشت و رجعت و تجدید حیات “؛ تصریح و تاکید نموده است که:

أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ   (15/ ق)

آیا در اول بار که آفرینش را آوردیم هیچ درماندیم؟ (پس در خلقت مجدد هم عاجز نیستیم) بلکه این منکران از خلقت جدید (همواره ) در شک و رَیب اند.

همچنین می فرماید:

وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً ؟ … فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنَا ؟

(49، 51/ اسراء)

و پرسیدند: آیا وقتی اسکلت؛ پوسیده و پراکنده شدیم؛ ما در آفرینش جدیدی مبعوث می شویم؟!…پس خواهند گفت: چه کسی ما را بازمی گرداند؟

و ما می دانیم که ” بازگشت “؛ موقعی معنی دارد که ؛ به مکان و محل حیات گذشته باشد (یعنی حیات دنیا) و این عملا بمعنی ” تکرار ” است. از اینرو؛ معمار بی همتای آفرینش در شاهکار ادبی خود قرآن؛ از واژۀ ” تکرار ” یا تجدید ؛ برای ” بازگشت ” استفاده نموده ؛ تا به ما بفهماند که ” بازگشت ” ؛ همان ” تکرار” است! همانطور که می فرماید:

يَقُولُونَ أَإِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحَافِرَةِ، أَإِذَا كُنَّا عِظَامًا نَخِرَةً، قَالُوا تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ (10 تا 12 / النازعات)

آنها می پرسند که آیا ما حتما و مطمئنا دوباره به این گودال (زندگی دنیا)؛ بازگردانده می شویم؟! حتی وقتی استخوانهای ما پوسیده شود؟! پس (در اینصورت) این بازگشت؛  تکراری  پُر زیان خواهد بود!

امام باقر (ع) نیز در تفسیر این آیه شریفه فرمود: منظور از لَمَرْدُودُونَ فِی الْحَافِرَةِ، یعنی در آفرینش جدید.[1]

*****

شیطنت ذهن

باید گفت آنچه را که آنان ” بُرهان عقلی ” می نامند؛ چیزی جز؛ گمانها و خیالات ذهن نیست. از آنجا که طبیعتِ ” ذهن ” بازیگوشی است؛ صاحب خود را به بازی می گیرد! و به او تلقین می کند که من؛ ” عقل ” هستم! پس ” بازیگوشی هایم ” را ” استدلالها و براهین عقلی ” بدان! بدین ترتیب ” ذهن ” که مظهر ” بازی ” است؛ همه را به بازی می گیرد تا از آن؛ برای ادامۀ حیات خود که در واقع ادامۀ ” بازی ” و تخیل است؛ تغذیه کند! اما ” عقل ” چنانکه ادیبان گفته اند؛ بمعنی پای اشتر را با ریسمان بستن؛ نگاهداری، باز ایستادن ، و منع کردن است. یعنی درست برعکس ” ذهن “!

ذهن بازیگوش؛ در راستای ببازی گرفتن انسان؛ تکلیف غیر شرعی؛ بلکه خلاف دینی؛ برای او؛ دیکته کرده است. بر اساس این دیکته؛ ما برای اینکه به ” تولّد دوباره ” باور داشته باشیم؛ لازم است ” چگونگی ” آن را دریابیم! چنانچه آن؛ موافق عقل ما نباشد؛ باطل است! و مُراد از ” عقل ” هم؛ چیزی جز  ” ذهن ” نیست! بدین ترتیب بسیاری از” آدم” ها؛ با نزدیک شدن به شجرۀ ممنوعۀ ” ذهن” سرانجام در گرداب گمراهی هبوط کردند. منظور از ” چگونگی “؛ این است که بلحاظ علمی و عقلی؛ چگونه امکان دارد که روح جدا شده از بدن؛ وارد بدن جنین گردد و به زندگی طبیعی ادامه دهد؟ و چون بررسی های ذهنی آنها نشان می دهد که چنین پدیده ای محال است؛ پس تناسخ یا رجعت به دنیا؛ محال است!!

*****

چرا رجعت؟

اینک مخالف و منکر این حقیقت ممکن است باز شبهاتی را ایراد نماید و بگوید: من بعنوان یک انسان نیاز دارم بلافاصله پس از مرگم به همان بدن قبلی ام برگردم تا خطاهای خود را جبران کنم. در اینصورت حتی تولدی دیگری هم لازم نخواهد بود! و یا اینکه می گوید: من نیاز دارم که نمیرم تا به کمال برسم! ولو اینکه زندگی من 10000 سال طول بکشد! به عبارت دیگر، او می خواهد بگوید اگر فی المثل می توان با یک عمر 50000 ساله به کمال رسید، پس چه نیازی به تولدها و مرگ های متعدد هست؟

در پاسخ باید گفت که اکثر انسانها اگر تنها یک عمر بسیار طولانی داشته باشند، دیگر نیازی نمی بینند که خطاهای گذشته شان را جبران نمایند! زیرا خیال آنها از بابت ” مرگ ” برای همیشه راحت شده و هر کاری که دلشان می خواهند؛ انجام می دهند! بنابر این، عمر ما مخصوصا کوتاه تعیین شده تا پس از مرگ به اشرافی کلی نسبت به اعمال خود دست یابیم، باشد که در حیات مجدد بتوانیم خطاهای خود را جبران کنیم و راه خیر و صلاح پیش گیریم و فراموش نکنیم که آن نعمتهای نامحدود الهی؛ تنها در نظام پُر خیر و برکت ” چرخۀ مرگ و زندگی ” معنی می یابد و لاغیر.

بنابر این، همانطور که ” زندگی ” نعمت است؛ ” مرگ ” هم نعمت بزرگ دیگری است. اصلا؛ یاد مرگ؛ در رشد و پرورش و جبران خطاها و دوری از کردارهای بد و زشت؛ و انجام اعمال نیک؛ نقش اساسی و تعیین کننده دارد. همینقدر هم؛ یاد زندگی بعدی؛ و دیدنِ آثار و نتایج کردارهای زندگی قبلی هم می تواند موثر و تعیین کننده باشد.

پس ” رجعت” بمعنی ” بازگشت بسوی اعمال گذشته ” نیست؛ بلکه بمعنی” بازگشت بسوی آثار اعمال گذشته ” است، زیرا که در آیه 100 مومنون اثبات شد که زمان گذشته و از دست رفته هرگز باز نمی گردد اما انسان به صورت تدریجی و طی مدت های طولانی؛ مورد آزمایش قرار خواهد گرفت تا آثار و نتایج اعمال خود را درو کند.

*****

تفسیر سنتی؛ توجیه یافته ها و بافته ها!!

علیرغم اینکه در مذهب تشیّع اعتقاد به ” رجعت ” نیز وجود دارد؛ اما تفسیر سنتیِ مشهور؛ بطور کلی اعتقاد به تنها یکبار زندگی دنیوی و یکبار مُردن در دنیا را بعنوان یک ” اصل ” عنوان می کند!!! و حتی عقیده رجعت در مذهب شیعه را نیز فراموش می کند.

مفسرانِ تفسیر سنتی؛ در زنده شدن دوبارۀ انسانها در قیامت؛ منافاتی با اعتقاد به ” یکبار زندگی و یکبار مرگ در دنیا ” نمی بینند!! زیرا در نظر آنان اصل کلی و عمومی؛ همین است. و زنده شدن دوبارۀ برخی انسانها؛ از طریق معجزۀ الهی (حتی در “رجعت” نیز)؛ امری جزئی؛ حاشیه ائی و جانبی بشمار می آید!!

عجیب است که تفسیر سنتی؛ با یک فرمان و حُکم عجیب و غریب؛ ادعا نموده است که زنده شدن انسانهای بیشمار در گذشته (و در رجعت آخر الزمان)؛ در تناقض با اعتقاد به “یکبار زندگی و یکبار مُردن” در عالم دنیا؛ نیست! به عبارت دیگر؛ برای اکثریت انسانها بیش از یکبار زندگی و مُردن در دنیا نیست. و آنهائی که دو بار زندگی می کنند و دو بار می میرند؛ در اقلیت هستند!!!!

در پاسخ باید گفت آنچه در قرآن از زنده شدن مُردگان آمده؛ تنها نمونه هایی انگشت شمار هستند و نه همۀ وقایع و انواع زنده شدن مُردگان؛ در طول تاریخ گذشته و آیندۀ بشر، چه کسی نشسته تا آمار دوباره زنده شدگان را بگیرد تا معلوم شود کدام گروه اکثریت دارند؟! آیا اصل بر کمیت است یا کیفیت؟! مگر قانون طبیعت؛ دمکراتیک است که با اکثریت بماند و با اقلیت فسخ گردد؟! واقعیت این است که؛ اصل من درآوردیِ “یکبار زندگی و یکبار مُردن در عالم دنیا”؛ وصله ای است که بر هر کتابی بچسبد؛ به قرآن نمی چسبد!

علاءُالدولة سمناني -كه از مشايخ صوفيه بود- از مخالفان سرسخت تناسخ و رجعت بوده و در رد آن ادله بسیاری را بیان کرده است؛ او جسم انسان را دورترین اشیاء و روح انسان را نزدیک ترین اشیاء به خداوند می داند، همچنانکه می گوید: «بدانکه هیچ مخلوقی دورتر از بدن آدمی نیست باوجود آنکه هیچ لطیفه‌ای هم نیست نزدیک‌تر از لطیفه ارواح انسانی که قابل فیضِ لطف و قهر است. سبحان آن خداوندی که جمع کرده میان دورترین دور ‌در عالم صورت و نزدیك‌ترین نزدیکان در عالم معنی» به قدرت کاملهٌ خود ….» (العروه لاهل الخلوه و الجلوه – ص 241)

جای تعجب است که چنانچه گفته وی در مورد جسم انسان صحیح باشد، بر طبق آیات سوره  – تین – انسان های گناهکار باید بارها به جسم خود که همان – اسفل السافلین – است بازگردند تا تصفیه شوند. اما متاسفانه برخی عرفا مانند ایشان بدون توجه به آیات روشن کننده قرآن کریم باز بر نظریات شخصی و کشف و شهودات خود پافشاری نموده اند و رجعت های مکرر را رد کرده اند.

جالب است که او خود مي­گويد که: نفوسِ کامل، دوباره به بدن دنیوی تعلق نمی­یابند. زیرا شایسته نیست که پس از حصول کمال، سیر قهقرایی در پیش گیرند.[2]

دلیل دیگری که معتزله نیز آورده اند، مبتنی بر توجه به عاملِ نخستینِ تناسخ است. مطابق این دلیل ــ که قاضی عبدالجبار آن را قویترین دلیل در رد تناسخ می خواند ــ اگر هر رنجی کیفر گناهی باشد، “تکلیف اولیه” که گناهکاران با تن زدن از آن دچار معصیت شده اند توجیه پذیر نخواهد بود، چون در هر حال، تکلیف همراه با رنج و مشقت است. ظاهراً این دانشمند رنج حاصل از گناه و عقوبت آن را با رنج طبیعی که در انجام امر و تکلیف الهی وجود دارد، یکی دانسته است در صورتیکه حق تعالی می فرماید:

وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير (30 / شوری)

وآنچه از مصیبت‌ها که به شما می‌‌‌رسد، کسب دستان خود شماست، درحالیکه خداوند متعال از بسیاری از گناهان چشم پوشی می‌‌‌کند.

و این آیه شریفه به جزای طبیعی گناهان اشاره دارد نه رنج و مشقتی که در انجام اعمال نیک وجود دارد. او در بحثی مفصّل در شرح و رد نظر تناسخیان ادلة بطلان آن را به دو قسم می کند: یک قسم از این دلایل نشان می دهد که رنجها الزاماً استحقاقی نیستند.!!!  و قسم دیگر دلالت دارد بر اینکه خدا می­تواند رنجها را برای نفعی مترتب بر آنها یا برای دفع ضرر به واسطة آنها پدید بیاورد نه به جهتِ استحقاق شخص.

همانطور که می بینید برخی علمای اسلام، گویی در راه رد رجعت و تناسخ، حتی گاه آیاتی مانند آیه بالا را نیز فراموش می کنند. رد حالیکه هر رنجي طبق قرآن بخاطر تخطي از طاعت و ارتکاب گناه است. اما باید دانست که چنانچه مرحله عقوبت و تحمل آن را به خوبی پشت سر بگذاریم و آنرا به جان و دل بپذیریم، این به منزله آنست که در امتحان صبر و تحمل و بردباری نیز سربلند بیرون آمده ایم. زیرا که می فرماید:

وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ  (155 / بقره)

و قطعاً شما را به مواردی از [قبيلِ‌] ترس و گرسنگى، و كاهشى در اموال و جانها و محصولات مى‌آزماييم؛ و مژده ده شكيبايان را.

متاسفانه برخی منتقدان در نفی رجعت، گویی در نیافته اند که حوادث ناگوار، هم جنبه امتحان و ابتلا دارد و هم جنبه عقوبت و مواخذه. این بدان معناست که انسان هیچگاه بی دلیل مورد ابتلاء و امتحان قرار نمی گیرد، مگر اینکه پیش از آن نفس خود را با نافرمانی و یا لغزشی آلوده کرده است.

در این میان، برخی برآنند که رنجهای پیامبران و معصومان (ع) را نمی توان پیامد گناهان آنها دانست، زیرا پیامبران هرگز مرتکب کبایر نمی شوند که به خاطر آن رنج بکشند، چه پیش از بعثت و چه پس از آن. پاسخ این سخن نیز در روایتی شریف از امیرالمومنین علی (ع) نهفته است که فرمود:

ايمان مؤمن به كمال نمى رسد مگر آن كه رفاه و آسايش را فتنه شمارد و بلا را نعمت.[3]

توضیح آنکه بزرگان و مقربان درگاه خداوند، سختی را؛ اصلاً رنج و عقوبت نمی بینند بلکه آنها از هر فرصتی برای ارتقاء و رشد معنوی خود سود می برند.

یکی دیگر از دلایل مخالفان این است که «اگر رنج، کیفر گناه است، توبه که ساقط کنندة کیفر است باید موجب رفع رنج شود؛ مثلاً بیمار باید با توبه بهبود یابد، که در عمل چنین نیست. رنجی هم که انسان برای سود خود یا دفع ضرری از خود متحمل می شود هرگز نمی تواند کیفر محسوب شود، مثلاً انسان خود را در طلب علم و ادب یا در تجارت یا درمان به زحمت می افکند اما این کار را برای سود نهایی اش می کند.جواب چنین دلیلی باز همان آیه مشهور است که می فرماید:

مَن یَعمَل سوءً یُجزَ بِه (110/ نساء)

هرکس عمل بدی کند، جزای آن را می بیند.

حال، چه شخص توبه کند، چه توبه نکند؛ بر طبق این آیه شریفه باید جزا و کیفر عمل خود را در همین دنیا (و نه در جای دیگر مثلاً برزخ) بدهد تا توبه وی قبول شود.

دلیل کلامی دیگری که قاضی عبدالجبار به نقل از ابوهاشم جُبّائی (متوفی 321) می آورد، این است که رنج اگر عقوبت باشد، صبر و رضا بر آن درست نیست بلکه انسان از آن می گریزد، اما در بیماریها صبر و رضا لازم است و به آن سفارش شده است که این امر نشان می دهد اینگونه رنجها امتحان اند نه عقوبت.!!

در پاسخ باید گفت که ایشان چگونه ادعا کرده اند که ” رنج اگر عقوبت باشد، صبر و رضا بر آن درست نیست”!! بلکه همانطور که گفته شد، برای گذراندن دوران رنج و عقوبت حاصل از گناه، چاره ای جز رضا، صبر و تسلیم نیست. روایت است که حضرت علی(ع) به سلمان فارسی عرض کرد:

هیچ یک از شیعیان ما به دردی دچار نمی شود، مگر به خاطر گناهی که مرتکب شده و این درد او را پاک می کند.

سلمان عرض کرد: پس آیا این درد برای ما اجری جز تطهیر ندارد؟

امام (ع) فرمود: اى سلمان! اجر و ثواب با صبر بر درد و با تضرع به درگاه خداوند نصیبت مى شود. نیکی هایی برایت نوشته می شود و درجاتت بالا می رود. اما آن درد، فقط تطهیر و کفاره گناه است.

اشاعره[4] نیز ادله ای در برابر اهل تناسخ و رجعت آورده اند؛ از جمله اینکه اگر وضع فعلی هرکس حاصل کارهای گذشته اوست و افراد؛ برحسب اعمال خود به درجات پایینتر یا بالاتر می روند، در مورد عالیترین درجة خیر و پایینترین درجة شر این مشکل پیش می آید که امکان فرا رفتن یا فرود آمدن سلب می­شود. یعنی اگر پیامبر یا فرشته ای که در عالیترین مرتبة خیر قرار دارند ثوابی کنند، درجة بالاتری وجود ندارد که به پاداش عملشان به آن برسند، و اگر شیطان و جن -که در پایینترین مرتبة اند- مرتکب گناهی شوند مرتبة فروتری وجود ندارد که کیفر گناهشان شود.

پاسخ این شبهه هم همانطور که در آیات سوره صافات تشریح شد، این است که بالاترین سعادت رهایی از چرخه مرگ و زندگی و پایین ترین مرتبه هم بازگشت به اسفل السافلین دنیا و زندانی شدن در آن است.

ناصرخسرو نیز از ادله ای که در رد تناسخ و رجعت های متوالی آورده، یکی این است که می گوید: بازگشتن به عالم برای جزای اعمال به آن صورتی که تناسخیان گفته اند متحقق شدنی نیست. زیرا سخن ایشان آن است که نیکوکار، توانگر و تندرست باز می گردد و بدکار، فقیر و بیمار؛ حال آنکه در واقع احوال تندرستی و بیماری یا فقر و توانگری میان مردم متنوع است، بعضی توانگرانِ بیمارند و بعضی فقرای تندرست، یک فرد هم گاه فقیر است و گاه غنی و خلاصه در طول زندگی هرکس این احوال تفاوت می­کند.

باز جای تعجب است که چرا ناصر خسرو بدون توجه به آیه شریفه ذیل موضوعی اینچنین واضح را به شکلی پیچیده و بی نتیجه واگذاشته است؛ در حالیکه خداوند می فرماید:

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ  (8 / زلزال)

و هر كه هموزن ذرّه‌اى بدى كند [نتيجه‌] آن را خواهد ديد.

و ظاهرا او نمی دانسته که این ادعای اهل رجعت به استناد آیات مذکورکاملا با محتوای قرآن کریم مطابق است.

*****

آیا زنده شدن ارواح در عالم برزخ” صحیح است؟

ادعای ” زنده شدن در عالم برزخ “؛ سخنی من درآوردی است که؛ نه بر عقل استوار است و نه بر اصول و آموزه های قرآن. زیرا روح؛ بالذات زنده است و هرگز نمی میرد تا دوباره زنده گردد. جوادی آملی در تفسیر کبیر نسیم بدرستی می گوید:”…چهره دیگر مرگ؛ میلاد است؛ همانگونه كه احوال خورشید در نیم كره شرقى زمین همراه با طلوع آن در نیم كره غربى است.  انسان با ورود به نشئه برزخ به حیات جدیدى دست مى یابد و این حیات جدید سبب مى طلبد. با این تفاوت كه چهره دنیوىِ این انتقال، به “موت” موسوم شده و چهره برزخى آن “حیات” نام گرفته است. بنابر این، در حقیقت مرگ، حیات است… .” این حقیقت در آیه ذیل واضحاً دیده می شود؛

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28/ بقره)

چگونه کافر می‌شوید به خدا و حال آنکه مرده بودید و خدا شما را زنده کرد و دیگر بار بمیراند و باز زنده کند و عاقبت به سوی او باز گردانده می‌شوید

پس «يُحْيِيكُمْ» در عبارت «يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» ؛ نمی تواند اشاره به “حیات برزخی”؛ باشد. پس بقول ایشان: موت؛ همان حیات برزخی؛ است. همین است که می فرماید:

قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ  …  (25/ اعراف)

(خداوند گفت): در اینجا (یعنی زمین دنیا) زنده می شوید (نه برزخ و پس از مرگ).

در این آیه شریفه واژۀ «تحیون» که بصورت مضارع آمده است دلالت بر تکرار و استمرار دارد. این بدان معناست که انسانها بطور مکرر زنده خواهند شد و محل زنده شدن دوباره آنها نیز «زمین دنیا» خواهد بود. از طرفی دیگر «يُحْيِيكُمْ» باید در محل«یُمِيتُكُمْ» رخ دهد؛ تا اصولا ” زنده کردنِ مُردگان ” معنی واقعی و صحیحی داشته باشد؛

وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‌ حِينٍ‌ ….  (36/ بقره)

شما را در زمین تا زمانی معین قرارگاه و بهره خواهد بود.

قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ… (25 / اعراف)

و زمین را تا مدت معینی محل استقرار شما قرار داده است. در آنجا زنده می شوید و در آنجا می میرید و از همانجا هم (دوباره) بیرون می آئید.

در این آیات شریفه، ضمایر « فیهاَ » و « منهاَ »؛ جای هیچ شک و بهانه ای را نمی گذارد که ” حیات بعدی ” نیز در همین زمین دنیا خواهد بود. دقت کنید که نمی گوید «تَموتون فیها» و «تُخرجون منها»؛ که لحن معمولی است. بلکه ضمایر را مقدم نموده تا؛ به کلام، لحن تاکیدی بدهد. به عبارت دیگر تاکید می کند که زنده شدن دوباره در همان زمینی خواهد بود که؛ انسانها اکنون در آن زیست می کنند و می میرند؛ نه جائی دیگر. در نتیجه در قرآن؛ « يُحْيِيكُمْ » نمی تواند بمعنی ” زنده شدن انسانها در عالمی پس از عالم دنیا ” یعنی ” عالم برزخ ” باشد.

همانطور که پیش از این دیدید؛ برخی مخالفان عقیده “رجعت های متوالی” آیه 28 بقره را گواه بر مدعای خود می دانند؛ اما آنها تنها به ظاهر این آیه دقت کرده اند و آیات مشابه آن را در قرآن کریم مورد دقت قرار ندادند، به همین دلیل از نکته ای که این آیه می خواهد به آن اشاره کند غافل مانده اند.

همانطور که می بینید عبارت – يُحْيِيكُمْ – در این آیه شریفه در جایگاه – حیات دوم– قرار دارد. اما در آیۀ ذیل اتفاق جالبی می افتد و « يُحْيِيكُمْ » به جایگاه – حیات اول–  منتقل می گردد که:

قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ … (26/ جاثیه)  

بگو خدا شما را زنده می کند. سپس شما را می میراند. سپس شما را تا روز قیامت جمع می کند …. .

در اینصورت کل عبارت –كُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ– در آیه 28 سوره بقره را می توان به قبل از عبارت  – يُحْيِيكُمْ – در آیه 26 سوره جاثیه منتقل کرد. حاصل چنین می شود که؛

کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم الی یوم القیمه

شما مرده بودید، پس شما را زنده نمود، سپس شما را می میراند، سپس شما را زنده می کند، سپس شما را می میراند. سپس (به همین شیوه) شما را تا روز قیامت جمع می کند.

پس تا اینجا حداقل “سه مرگ و سه زندگی” در این آیه شریفه به راحتی قابل مشاهده است، و این نشان می دهد که منظور خداوند از آیات بالا اشاره به چرخه زندگی و مرگ است که همواره استمرار دارد و در این آیات تنها به دو و یا سه بار حیات مجدد اشاره شده است.

بنابر این، در ساختار قرآن؛ « يُحْيِيكُمْ » بمعنی ” حیات دوباره ” است؛ که همان ” معاد جسمانی در دنیا ” می باشد و واژۀ « يُحْيِيكُمْ » فی نفسه؛ در ساختار قرآن؛ متعلق به ” حیات دوم ” است. جالب اینجاست که ما می توانیم این جایگذاری را مکررا انجام دهیم که می شود: ثم یحییکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم یمیتکم ….  ” الی ما لا نهایهکه مسلما معنای آن “چرخه مکرر مرگ و زندگی” است. عبارت – يَجْمَعُكُمْ – نیز به معنای – شما را جمع می کند–  برای جلوگیری از تکرار بیش از نیاز این عبارات آمده که اشاره دارد به اینکه شما تا روز قیامت “به همین شیوه” بر روی زمین جمع می شوید. از اینرو، معنی اصلیِ قسمت آخر آیه یعنی « ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ »؛ نیز همان معنی آیۀ « وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنْتَهَىٰ » (النجم 42)  می باشد. بدین معنی که چرخۀ اصطلاحاً بیشمار مُردن ها و زنده شدن های دوبارۀ در زمین دنیا؛ سرانجام به رهائی و کمال الهی ارواح ختم می شود. البته منظور از ” بیشماری ” یا ” دائمی ” بودن چرخۀ مرگ و زندگی بطور ” مطلق ” و بی هدف نیست. بلکه منظور این است که تداوم چرخه همچنان جریان خواهد داشت تا انسانها به درجه ای از رشد و کمال دست یابند و بالاخره خود را از تکرار این گردونه رها نمایند و از آن نجات یابند. این مفهوم را در آیه ذیل که عبارت – ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ – در آن مانند آیه 28 بقره بیان شده می توان دریافت نمود؛

قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ  (44/ زمر)

بگو: «شفاعت، يكسره از آن خداست. همان کسی که فرمانروايى آسمانها و زمين خاص اوست؛ سپس (بعد از شفاعت) به سوى او بازگردانيده مى‌شويد.

با در نظر گرفتن معنای عبارت – سپس به سوى او بازگردانيده مى‌شويد – معنا اینچنین می شود که: پس از اینکه در دورانی طولانی مشمول شفاعت خداوند قرار گرفتید، در نهایت به سوی او باز می گردید. این مفهوم را از روایتی که قبلاً ذکر شد، می توان درک نمود؛ در روایت است که؛

شخصی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: «مرگ را برایم وصف کن». حضرت فرمود: «مرگ یکی از سه امری است که بر آدمی وارد می‌شود؛ یا نوید به نعمتهای جاودان است و یا خبری است به عذاب همیشگی؛ و یا اندوهگین‌نمودن و ترسانیدن است، و کار شخصِ «محتضر» مبهم می‌باشد، زیرا نمی‌داند جزو کدامیک از این سه گروه خواهد بود؛ امّا انسانی که دوستدار و مطیع ما باشد، به نعمت‌های جاودان نوید داده شده، و دشمنانی که با ما سر ستیز دارند، عذاب ابدی در پیش خواهند داشت و آن کس که وضعش معلوم نیست و نمی‌داند سرانجامش چه خواهد شد، مؤمنی است که به زیان خود زیاده‌روی نموده و مشخص نیست سرانجامش به کجا خواهد کشید، خبر مبهم و ترسناکی به او می‌رسد، ولی خداوند هرگز او را با دشمنان ما برابر نخواهد کرد، و پس از تحمّل عذاب، به شفاعتِ ما او را از جهنّم بیرون می‌آورد، پس کار نیک انجام دهید و از خدا اطاعت کنید. مطمئن نباشید و سزای گناه را از طرف خدا ناچیز مشمارید! زیرا شفاعت شامل حال برخی «مُسرفین» نخواهد شد، مگر بعد از سیصدهزار سال تحمّل عذاب».[5]

***** در پایان، از مطالب بسیار مفید جناب «رضا اصغر زاده» که برای اثبات وجود رجعت در قرآن کریم زحمات بسیار کشیده اند تشکر می کنیم. مطالبی بسیار ارزنده و همه جانبه که به طور گسترده در وبلاگ خود منتشر کرده اند و ما از این مطالب بسیار استفاده کردیم.


[1] – الباقر (علیه السلام)- وَ فِی رِوَایَهْ أَبِی‌الْجَارُودِ عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ (علیه السلام) فِی قَوْلِهِ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحافِرَةِ یَقُولُ أَیْ فِی خَلْقٍ جَدِیدٍ.   (تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۷، ص۳۴۲ بحارالأنوار، ج۷، ص۴۶/ بحارالأنوار، ج۷، ص۱۰۷/ القمی، ج۲، ص۴۰۳)

[2] – احمد بن محمد علاءالدوله سمنانی، مصنفات فارسی، ج۱، ص۲۲۳ـ۲۲۴، چاپ نجیب مایل هروی، ۷: بیان الاحسان لاهل العرفان، تهران ۱۳۶۹ ش.

[3] – لاَ يَكْمُلُ إِيمَانُ اَلْمُؤْمِنِ حَتَّى يَعُدَّ اَلرَّخَاءَ فِتْنَةً وَ اَلْبَلاَءَ نِعْمَةً.  (عیون الحکم,  جلد۱  ,  صفحه۵۴۲)

[4] – اشاعره‌ در معنای‌ عام‌ به‌ سنت‌ گرایان‌ یا اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ گفته‌ می‌شود، یعنی‌ آنان‌ که‌ در برابر خردگرایان‌ معتزلی‌، بر نقل‌ (= قرآن‌ و سنت‌ ) تأکید می‌ورزند و نقل‌ را بر عقل‌ ترجیح‌ می‌دهند.

[5] – تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۳، ص۲۴۲ معانی الأخبار، ص۲۸۸

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *