در خلالِ زندگي اجتماعي انسانها و در سطحِ روابط پيچيده میانِ ما پرسشهایی وجود دارد كه بايد براي آنها پاسخ هايي قانع كننده پيدا كرد. زيرا عدم وجودِ پاسخهايي كامل و همه جانبه براي مسائل بنيادي، در طول تاريخ موجبِ گمراهي و ضلالت بسياري از مردم شده است. بر همين اساس، فرضیه “رجعت و زندگی های متوالی” همواره به دنبالِ پاسخي قانع كننده براي سؤالاتِ لاينحلِ بشر بوده است؛ سؤالاتي از اين قبيل كه:
– چرا میان انسانها این همه تفاوت وجود دارد؟
– اگر صحنه زندگي، صحنه امتحان است، پس چرا انسان (ظاهراً) اجازه ندارد که براي رسيدن به كمال در موقعيتهايي متفاوتی كه دلخواه اوست قرار بگيرد؟
– آيا نبايد همه انسانها اجازه داشته باشند تا موقعيتهاي متفاوتي را تجربه كنند؟ و آيا اين تجربههاي بسيار، با يك بار زندگي در دنيا ميسّر است؟!
– چرا یک شخص از آغاز زندگی، در رفاهیّت کامل و کامرانی زندگی میکند و دیگری تا آخر عمر با فقر و فاقه دست و پنجه نرم میکند؟
– چرا بعضي ها در خانوادهای فقیر و مستمند به دنیا مي آيند؟ و یا چرا کودکی، کورِ مادرزاد و معلول به دنیا میآید؟
– به چه علت این همه رنج و بیماری و مصیبت و غم در این دنیا وجود دارد؟ ريشه اين درد و رنجها از كجاست؟ آيا حاصل و دسترنج اعمال ماست يا حاصلِ تقدير الهي است؟
– اگر خداوند عادل است، پس چرا انسانها در نابرابری زندگی مى کنند؟
– چرا افرادِ (به ظاهر) بى گناه دچار بلا ميشوند و به سختي مي افتند؟
– چگونه است که دو فرد كه از لحاظ استعداد و لياقت برابرند؛ يكي كامروا مي شود و ديگري ناكام؟ آيا در اين موارد بي عدالتي وجود دارد؟
– چرا كودكاني هستند که در محيط فقر و خشونت به دنيا مي آيند و از حمايت والديني مهربان بي بهره اند و جز رنج و محروميت نصيبي ندارند، حال آنكه گروه دیگری از کودکان در محيطي سرشار از نعمت و رفاه زاده مي شوند؟
– چرا برخی افراد در جواني از دنيا مي روند و افرادي ديگر عمر طولاني دارند و از زندگاني بهرهي بسيار مي برند؟
– چرا برخي افراد از تعليم و تربيت صحيح ديني و معنوي برخوردار مي شوند و برخي ديگر در دام شيادان گرفتار مي شوند؟ چرا برخی از ظالمان و ستمگران تا پايان عمر هم به كيفر اعمال خود نميرسند؟ و چرا تا اين حد رنج و محنتِ (به ظاهر) توجيه ناپذير در دنيا وجود دارد؟
اگر توجه کنید این فقط پرسشهایی نیست که ذهن کاوشگر انسان برای آنها به دنبال پاسخ برای آنها باشد، بلکه اینها سوالاتی است که بسیاری از افراد در سطح جهان به شکلی جدی با آنها دست به گریبان اند اما چون برای آنها پاسخی نمی یابند، به انواع مشکلات روحی و روانی دچار می شوند و اطرافیان آنها نیز تحت الشعاع قرار می گیرند، مانند والدینی که فرزندان خود را در زلزله از دست می دهند و یا بچه هایی که پدر و مادر خود را در کودکی طی حادثه ای از دست داده اند.
در مورد سرنوشت روح بعد از مرگ، مسائل ديگري نيز مطرح ميشود: مثلاً كساني که در زندگي امكان اين را نداشته اند كه حقیقتِ دين را بشناسند و يا حتي نامي از خدا و رسولش به گوششان نرسیده است و به همين دليل ندانسته؛ اعمالي برخلاف اصول الهی مرتكب مي شوند. تكليف اين عده پس از مرگ چه مي شود؟
اگر از بهشت محروم شوند، به آنها ظلم شده است زيرا امكان آشنايي با قوانين الهي را نداشته اند و اگر خداوند آنها را به بهشت بفرستد باز بي عدالتي است، زيرا بهشت پاداش تلاش آدمی در راه پاکی است و اين افراد از آن زمره نبودهاند. از طرفي، آنان كه با احكام الهي آشنايي داشته اما كاهلي كرده اند، مورد بي عدالتي قرار مي گيرند، زيرا چنانچه امكان آشنايي با قوانين الهي به آنها داده نمي شد، مي توانستند مانند گروه قبلى بي هيچ كوششي خود به خود به بهشت بروند. سرنوشت كودكاني كه از دنيا مي روند چه مي شود؟ غالباً مي گويند آنها چون بي گناهند به بهشت مي روند. پس در اينصورت به كساني كه از بهشت محرومند ظلم شده؛ زيرا اگر آنها هم در كودكي از دنيا مي رفتند طبعاً وضع بهتري داشتند!
مشكل بتوان تمامي اين شبهات را با تئوری ناقصِ –”زندگی واحد”- بر عدل الهي تطبیق داد. زيرا در موارد مذكور، كاربرد عدالت در يك وجهِ قضيه، به نفي آن در وجه ديگر منجر مي شود. بنابر این، بايد از ميان دو ذهنيتِ نامطلوب، يكي را انتخاب كنيم؛ يا اينكه خداوند عادل است اما عدالتش استقرار مطلق ندارد كه در اين صورت قدرت مطلقه او را منكر شدهايم. و يا خداوند عادل نيست!! و اين مغاير توصيف تماميِ اديان الهي از صفات خداوند متعال است. در هر دو حال، در تعاريف داده شده تناقض وجود دارد. مسلّماً براي رفع اين تناقض و حفظ اعتقاد خود به عدل الهي، نيازمند به فرضيه اي تكميلي هستيم.
مطلبي كه بخصوص بايد مورد تجديد نظر قرار گيرد، بررسی صحتِ نظريه “زندگاني واحد” است كه حاصل آن در روز رستاخيز مورد داوري قرار خواهد گرفت و هر كس به حسب اعمال نيك و بدش در بهشت جاويد يا دوزخ ابدي جاي مي گيرد. چنانچه اين نظريه را قبول کنيم که انسان ها تنها يکبار زندگى مى کنند، تمامى پرسشهايى که در بالا ذکر شد همچنان لاينحل باقى مى ماند و مردم نیز روز به روز از اعتقاد به عدل الهى -که يکى از اصول اساسى اديان است- فاصله ميگيرند. به همين دليل عقيده –تناسخ و رجعت– سعي در ارائة پاسخهاي مناسب به سؤالات و مجهولاتِ مذکور داشته است.
بر اساس این حقیقت، تمامی نفوس برای رسیدن به کمال نهایی و ارتقاء نفس، باید سعی کنند و نفسِ خود را پاک کنند. اما آیا عمر کوتاه انسان برای رسیدنِ نفس به مرتبه کمال کافی است؟ در صورتی که بسیاری از انسانها قبل از اینکه مراحل کمال را طی کنند، میمیرند و قبل از کامل شدن، حیات را بدرود میگویند و این واضح و مُبرهن است که “برخورداری انسان از فرصتِ محدودِ “یک بار زندگی“ برای یادگیری و رشد روحی کفایت نمی کند، فرصت زندگی محدود است و با یکبار فرصت، فقط تعداد محدودی از جنبه های مختلف وجودی ما در اختیارمان قرار می گیرد و رشد می کند، در حالیکه تجربه زندگی در قالب انسانی فقیر و دارای معلولیت های جسمی در برهه ای از زمان و سپس تجربه زندگی در پوشش انسانی ثروتمند و مشهور، انسان را با درس ها و تجربه های بسیار متفاوتی روبرو می کند.
دنیا همانند یک مدرسه، مکانی برای یادگیری و رشدِ روحی و معنوی انسان است. اگر قرار باشد هر کس فقط از یک فرصت برای زندگی در دنیا برخوردار باشد، پس تکلیف نوزدانی که در چندروزگی مرده اند چه می شود که هیچ فرصت حقیقی برای تجربه این دنیا و بهره مندی از زمان برای پیشرفت های روحی در اختیار آنها قرار نگرفته است؟!
«وجه دیگر عقیده -رجعت – که در ادیان کهن به “تناسخ” مشهور است، مسئله عدالت الهی است؛ از این دیدگاه، عادلانه نیست که انسان تنها یک فرصت تکرارنشدنی برای زندگی کوتاه دنیا داشته باشد و آن وقت تا ابد محکوم به نتایج آن باشد !! از سوی دیگر، وقتی که امکان اصلاح رفتار وجود نداشته باشد، مرور زندگی (در عالم پس از مرگ) چه فایده ای خواهد داشت ؟ در حالیکه تنبیه، زمانی هدفمند و خردمندانه است که در بهبود رفتار آینده خطاکار تاثیرگذار باشد، چنانچه هیچ فرصت مجددی نباشد، فلسفه و حکمت آن تنبیه، چه خواهد بود؟
افزون بر این، تفاوت های زیادی که بر زندگی مادی انسان ها حاکم است، چگونه توجیه می شود؟ منشأ اختلاف آدمیان در دریافت حکمت های معنوی و قرار گرفتن در مسیر رشد و هدایت چگونه توجیه می شود؟ به عنوان مثال یک نفر تجربه نزدیک به مرگ را پشت سر می گذارد، بسیاری از حقایق را با چشم خود می بیند و به او فرصت بازگشت به زندگی دوباره نیز داده می شود تا بتواند خطاها و اشتباهات خود را اصلاح کند، – همچنانکه نمونه هایی از مرگ موقت در قرآن کریم نیز آمده است- در حالیکه بسیاری دیگر چنین فرصتی نمی یابند و یا معنویت و دین به گونه ای تحریف شده به آنها ارائه می شود که نتیجاتاً از دین و خدا گریزان می شوند؛ با وجود این آیا تنها یک بار زندگیِ تکرارناشدنی برای بشر، منصفانه است؟» [1]
[1] – مجله علمی فلسفه دین، تابستان 1398 – شماره 39؛ تناسخ و مسئله تجربه های نزدیک به مرگ